پرش به محتوا

پیش نویس:جدایی دین از سیاست

از ویکی پاسخ


سؤال


تعریف اصطلاحی

جدایی دین از سیاست به معنای تفکیک حوزه دین از حوزه حکومت و سیاست است. بر اساس این نظریه، نهادهای دینی نباید در امور حکومتی دخالت کنند و حکومت نیز نباید در امور دینی مداخله نماید. این مفهوم در غرب تحت عنوان سکولاریسم شناخته می‌شود و دارای سطوح مختلفی از جدایی است.[۱]

تفاوت با مفاهیم مشابه

سکولاریسم و لائیسیته دو مفهوم مرتبط اما متمایز با جدایی دین از سیاست هستند. سکولاریسم به عرفی‌گرایی در تمام شئون زندگی اجتماعی اشاره دارد، در حالی که لائیسیته شکل شدیدتری از جدایی دین و دولت است که در برخی کشورها مانند فرانسه اجرا می‌شود. لائیسیته علاوه بر جدایی نهادی، بر حذف نمادهای دینی از فضای عمومی نیز تأکید دارد.[۲]

پیشینه تاریخی

در تمدن غرب

  • دوره باستان: ریشه‌های نخستین اندیشه جدایی دین از سیاست را می‌توان در یونان باستان جستجو کرد. افلاطون در کتاب "جمهوریت"[یادداشت ۱] اگرچه به نقش تربیتی دین توجه داشت، اما آن را از حوزه حکمرانی جدا می‌دانست.[۳] ارسطو نیز به تفکیک حوزه عمومی از خصوصی اشاره کرده است.[۴]
  • قرون وسطی: در این دوره، نظریه "دو شمشیر" پاپ ژلازیوس یکم[یادداشت ۲] مطرح شد که بر اساس آن، دو حوزه روحانی و دنیوی از هم جدا اما مکمل یکدیگر بودند.[۵]
  • رنسانس: نیکولو ماکیاولی[یادداشت ۳] اولین کسی بود که صراحتاً سیاست را از اخلاق و دین جدا دانست[۶] و در قرن هفدهم، توماس هابز با تأکید بر حاکمیت مطلق دولت، نقش دین در سیاست را به حداقل رساند.[۷]
  • انقلاب فرانسه: قانون 1905 فرانسه نقطه عطفی در تاریخ جدایی دین و دولت بود. این قانون که تحت تأثیر اندیشه‌های ولتر و روسو شکل گرفت، به طور رسمی کلیسای کاتولیک را از دولت فرانسه جدا کرد.[۸]

در جهان اسلام

  • دوره پیامبر(ص) و خلفای راشدین: واقدی در کتاب خود می‌گوید: «تجربه حکومت پیامبر اسلام در مدینه الگویی از پیوند دین و سیاست ارائه داد. "میثاق مدینه" به عنوان اولین قانون اساسی مدون، نشانگر تلفیق دین و حکومت است که خلیفه دوم، عمر بن خطاب، با ایجاد دیوان‌های حکومتی، ساختار سیاسی اسلامی را توسعه داد.»[۹]
  • دوره امویان و عباسیان: معاویه با تبدیل خلافت به سلطنت، اولین گام را در جهت عرفی‌سازی حکومت برداشت و خلفای عباسی مانند مأمون با تأسیس "بیت الحکمه" به تلفیق دین با حکومت اسلامی پرداختند.[۱۰]
  • دوره معاصر: در قرن نوزدهم، سید جمال الدین اسدآبادی به بازتعریف رابطه دین و سیاست پرداخت و در قرن بیستم، علی عبدالرازق در "الإسلام و اصول الحکم" نظریه جدایی دین از سیاست را در جهان اسلام مطرح کرد.[۱۱]






منابع

  1. عبدالکریم، سروش (۱۳۸۷). قبض و بسط تئوریک شریعت. چاپ نهم. تهران: مؤسسه فرهنگی صراط. ص۱۲۳-۱۲۵.
  2. کدیور، محسن (۱۳۹۰). نظریه‌های دولت در فقه شیعه. چاپ پنجم. تهران: نشر نی. ص۸۷-۸۹.
  3. افلاطون (۱۳۹۵). جمهوریت؛ ترجمه فواد روحانی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. ص۲۱۵-۲۱۸.
  4. ارسطو (۱۳۹۰). سیاست؛ ترجمه حمید عنایت. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. ص۱۴۷.
  5. کلی، جان (۱۳۸۸). تاریخ مختصر تئوری حقوقی در غرب؛ ترجمه محمد راسخ. تهران: نشر نی. ص۱۰۲-۱۰۴.
  6. آشوری، داریوش (۱۳۹۷). شهریار؛ ترجمه داریوش آشوری. تهران: نشر آگه. ص۸۷-۸۹.
  7. بشیریه، حسین (۱۳۹۰). لویاتان؛ ترجمه حسین بشیریه. تهران: نشر نی. ص۳۲۱-۳۲۳.
  8. روژه، شارتیه (۱۳۹۲). ریشه‌های فرهنگی انقلاب فرانسه؛ ترجمه مهدی حقیقت‌خواه. تهران: ققنوس. ص۲۳۴-۲۳۶.
  9. طبری، محمد بن جریر (۲۰۱۰). تاریخ طبری. ج۳. بیروت: دار الکتب العلمیه. ص۲۶۷.
  10. مسعودی (۲۰۰۵). مروج الذهب. ج۲. قاهره: دار المعارف. ص۷۸-۸۰.
  11. حائری، عبدالهادی (۱۳۶۰). تشیع و مشروطیت در ایران. تهران: امیرکبیر. ص۵۶-۵۸.
  1. حدود 380 ق.م
  2. قرن 5 م
  3. 1513 م