دخالت روحانیت در سیاست و تجربه مسیحیت در قرون وسطی

از ویکی پاسخ
نسخهٔ تاریخ ‏۲ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۴۸ توسط Rezapour (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{جا:ویرایش}} {{شروع متن}} {{سوال}} آيا ايجاد حكومت ديني و دخالت روحانيت در سياست،...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
سؤال

آيا ايجاد حكومت ديني و دخالت روحانيت در سياست، تكرار تجربه مسيحيت در قرون وسطي نيست؟

تفاوت ماهیت اسلام با آموزه های مسیحیت تحریف شده و جایگاه و عملکرد متفاوت روحانیت و کلیسا همسان انگاری این دو پدیده را نادرست می نماید. تجربه مسیحیت قرون وسطایی که منجر به دوران رنسانس وگریز مردم از دین به دنیاگرایی شد ناشی از عواملی بود که این عوامل در اسلام، حکومت دینی و روحانیت وجود ندارند؛ مهم ترین این عوامل عبارت بودند از:

آموزه های تحریف شده مسیحیت و تفسیر به رأی آن تفسير به رأي ها، بدعت ها، زمینه ساز تحريف انجيل و گسترش خود محوري و قدرت طلبي در ميان ارباب كليسا گرديد به دليل همين تحريفات و تفسير به رأي ها بود كه عقايد و باورهاي نادرست و خرافه آميزي مانند اعتقاد به تثليث و اقاليم ثلاثه، كفاره، گناه جبلي، نقصان ذاتي عقل آدمي در نيل به حقيقت و... توسط ارباب كليسا رواج يافت كه به دليل غيرعقلاني بودن، زمينه گريز از كليسا و ارباب آن را در ميان مردم دامن زد. «کلیسا نقش مهمی در سوق دادن‌ مردم به ضد خدایی دارد که از نارسایی مفاهیم الهی کلیسایی بسی مؤثرتر بوده است و آن تحمیل عقاید و نظریات خاص مذهبی و علمی کلیسا به صورت‌ اجبار و سلب هرگونه آزادی عقیده در این دو قسمت است . كليسا علاوه بر عقايد خاص مذهبي، يك سلسله اصول علمي مربوط به جهان و انسان را كه غالباً ريشه هاي فلسفي يوناني و غير يوناني داشت و تدريجاً مورد قبول علماي بزرگ مذهب مسيح قرار گرفته بود را در رديف اصول عقايد مذهبي قرار داد و مخالفت با آن «علوم رسمي» را جايز نمي شمرد، بلكه به شدت با مخالفان آن عقايد مبارزه مي كرد.»[۱]

خطای عمده کلیسا در دو جهت دیگر بود : یکی اینکه کلیسا پاره‌ای‌ معتقدات علمی بشری موروث از فلاسفه پیشین و علمای کلام مسیحی را در ردیف‌ اصول مذهبی قرار داد و مخالفت با آنها را موجب ارتداد دانست ، دیگر اینکه حاضر نبود صرفا به ظهور ارتداد اکتفا کند و هر کس که ثابت و محقق‌ شد مرتد است ، او را از جامعه مسیحیت طرد کند ، بلکه با نوعی رژیم‌ پلیسی خشن در جستجوی عقاید و مافی الضمیر افراد بود و با لطائف الحیل‌ کوشش می‌کرد کوچکترین نشانه‌ای از مخالفت با عقاید مذهبی در فردی یا جمعی‌ پیدا کند و با خشونتی وصف ناشدنی آن فرد یا جمع را مورد آزار قرار دهد . این بود که دانشمندان و محققان جرأت نداشتند برخلاف آنچه کلیسا آن را علم می‌داند بیندیشند ، یعنی مجبور بودند آنچنان بیندیشند که کلیسا می‌اندیشد .[۲]

عمده ترين زمينه‌ ظهور و بروز سكولاريسم در غرب را بايد در ناتواني و تحريف كلام مسيحي ارزيابي كرد چرا كه كلام مسيحي در همان قرون وسطي و بلكه پيش از آن از همان ابتداء نوزادي بود كه ناقص الخلقه و مخلوط با بدعت و خرافه به دنيا آمد و درگير هزاران تحريف و آلوده به خرافه هاي مشركين و اساطير يهودي و اغراض دنياطلبان شد، توحيدش، تثليث و نبوتش توام با اخبار غلط در مورد تولد و مرگ پيامبرش شد و الهيات تحريف شده و مُغلَقِ آن نيز با زور بزرگاني چون «قديس توماس آكويناس» نه عقلاني، بلكه معقول هم نشد.[۳]

۲. الهيات جزمی و فقدان شريعت:

«در قرون وسطا، بحث علمى و حکمتى تقریباً به آنچه در مدارس دیر و کلیسا مى‏گذشت، منحصر بود.»[۴]

برخلاف دين اسلام، مسيحيت فاقد اصول و نظامات فردي و اجتماعي برگرفته از وحي بود و اربابان كليسا نيز همواره به عنوان مشاوراني امين و صادق و نه افرادي داراي برنامه حاكميت و حكمراني مطرح بودند، بنابراين؛ اين ديني که سران كليسا از مسيحيت ارائه مي كردند، فاقد نظامات و شريعت فردي و اجتماعي برگرفته از وحي بود كه اين امر ميداني براي ظهور و جولان عقل تجربي و اعتقاد به آن بوجود آورد.

۳. انتساب عملكرد ارباب كليسا به دين و القاء تقابل بين علم و دين:

عملكرد بشري و خطا پذير ارباب كليسا از يك سو و انتساب آن به الوهيت و دين از سوي ديگر باعث بروز بدبيني هايي نسبت به اصل دين در ميان باور عمومي مردم شد و ظهور هر چه بيشتر كجي ها و كاستي ها و استبداد و دنيا طلبي هاي سردمداران كليسا به نام دين ضربه اي مهلك بر پيكر مسيحيت وارد آورد در دوره‌ قرون وسطي، معيار درستي و نادرستي تئوري ها و نظريه هاي علمي بر مبناي تفسيري بود كه ارباب كليسا از متون تحريف شده انجيل ارائه مي دادند و اين تفاسير بشري منقطع از وحي پس از مدتي تبديل به عقال عقل و سد راهي براي پيشرفت علمي شدند اين تقابل خود ساخته بين علم و دين، سرانجام بشر غربي را مجبور به منزوي ساختن دين و جداسازي حساب دين از دانش نمود.

روشن شدن بطلان برخى تعاليم مسيحيت (مانند زمين مركزى) و وجود پاره اى از آموزه هاى خردستيز در انجيل (مانند تثليث) و ظهور انديشه هاى نو در مسيحيّت، بسترى را فراهم كرده بود كه اعتبار تعاليم مسيحيّت را از بين مى برد و آنچه به معيار علم و عقل درنمى آمد، كنار نهاده مى شد و امور علمى و عقلى اعتبار مى يافت.

بى اعتبارى مسيحيت و مخالفت آن با دستاوردهاى علمى و رشد صنعت و تكنولوژى، هم زمان با رشد علم گرايى، موجب گرديد تا مردم تصوّر كنند كه دين با علم مخالف است و تعاليم دينى مانعى بر سر راه صنعت و تكنولوژى است. «اختلاف بر سر گناهِ نخستين، در فرانسه به جدايى كامل دين و فلسفه انجاميد و غرابت اين آموزه، با تكامل علوم تجربى و زيست شناختى، مخصوصاً با فرضيه داروين به اوج خود رسيد.»[۵]

۵. نارسايي مفاهيم كليسايي در خصوص خدا و ما بعد الطبيعه:

در قرون وسطي كه مساله خدا به دست كشيش ها افتاد، يك سلسله مفاهيم كودكانه و نارسا درباره خدا به وجود آمد كه به هيچ وجه منطبق با حقيقت نبود و طبعاً افراد باهوش و روشنفكر را نه تنها قانع نمي كرد بلكه متنفر مي ساخت و بر ضد مكتب الهي برمي انگيخت[۶]

با توجه به چنين خصيصه هايي بود كه زمينه هاي دين گريزي در مردم مغرب زمين بوجود آمد و پيام آوران سكولاري همچون اگوست كنت، دوركيم و جان لاك و... ظهور مي كنند و مدعي رسالتي نوين و مدرن براي بشريت شده و دين و آيين و ايدئولوژي ايشان كه همانا مستغني ساختن انسان از خدا و به تعبير نيچه (اعلام مرگ خدايان) بود را به جهانيان عرضه نمودند.

اما در اسلام هیچکدام از زمینه و عوامل یاد شده در مسیحیت وجود ندارد. نه اسلام همچون مسیحیت تحریف شده، فاقد شریعت بوده و با علم و دانش مخالفت نموده و نه در بردارنده عقايد و باورهاي نادرست و خرافه آميز و بر خلاف منطق است و نه روحانیت همچون کشیشان در مسیحیت خود را مجاز به تنظیم قوانین بر خلاف قوانین الهی دانسته و گرفتار خشونت و بد رفتاری شده اند.

اسلام دینی است که دارای جامعیت و اتقان بوده و بر پایه منطق و عقلانیت استوار است و همچون مسیحیت، تحریف نشده است و متضمن شریعت و برنامه مشخص و قوانین الهی است و با علم و پیشرفت مخالف نیست.

در حکومت دینی و نظام سیاسی اسلام ، راهکارهایی اندیشه شده است تا از ابزاری شدن دین و تفسیرها و برداشت های نادرست جلوگیری شود . از جمله اینکه حاکم اسلامی در عصر غیبت بر اساس ادله عقلی و نقلی متقن باید برخوردار از فقاهت و آشنایی کامل با مبانی دین و عدالت و تقوا و توانایی و شایستگی لازم برای اداره امور جامعه باشد . وجود این ویژگی های برجسته در حاکم اسلامی از هر گونه انحراف علمی و عملی در او جلوگیری می کند و ضامن محوریت دین و ارزش های دینی در جامعه اسلامی می باشد و در حقیقت بازگشت حاکمیت چنین فردی ، به حاکمیت ارزش ها و اصول اسلامی است.

اشراف کامل ولی فقیه به مبانی و احکام اسلامی از یک سو و برخورداری از عدالت و تقوا در او از سوی دیگر مانع از تفسیر و برداشت نادرست از دین یا استفاده ابزاری از آن خواهد شد .

همچنین مشروعیت حاکم اسلامی و ولایت او در نظام اسلامی از ناحیه خداوند بوده و ولی فقیه موظف است بر طبق مبانی اسلام عمل کند و اگر بر خلاف آن گام بردارد ، مشروعیت خویش را از دست خواهد داد. از این رو حضرت امام فرمودند: آنچه حکومت می کند ، شخص نیست ، ولی فقیه به عنوان یک شخص نیست ، ولایت فقیه حکومت می کند، قانون اسلامی است که حکومت می کند، فرد در چارچوب قانون اسلام است که حکومتش یک مشروعیتی پیدا می کند و در خارج از این چارچوب ، هیچ قدرتی ندارد و او هم چون دیگر افراد تحت قانون است و قانون بر او حاکم است، اگر خلاف قانون حرکت کرد، از مشروعیت می اُفتد ، همان گونه که از مقبولیت عمومی می افتد .[۷]

روحانیت نیز به عنوان کارشناسان دین به ترویج فرهنگ دینی در جامعه و آگاهی بخشی به جامعه می پردازند و جایگاهی همچون کلیسا و کشیشان برای خود قائل نبوده و برآمده از مردم و همراه با مردم بوده و هستند و دخل و تصرف در قوانین الهی ندارند و تنها به تبیین و تشریح آن می پردازند.

منابع

  1. مطهري، مرتضي، علل گرايش به ماديگري، تهران: صدرا، ۱۳۷۸، ص۶۷ و ۶۶.
  2. همان، ص۶۸-۶۷
  3. فاطمي، رضا، مقاله مروري بر تاريخچه سكولاريسم، نشريه عاشورا، ۱۳۷۷آبان .
  4. فروغى، محمد علی، سیر حکمت در اروپا، تهران: هرمس، ۱۳۶۸، ص۸۰۹.
  5. باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، تهران: مرزک نشر دانشگاهی ، ۱۳۹۴، ص۱۲۵
  6. فاطمي، رضا، مقاله مروري بر تاريخچه سكولاريسم، نشريه عاشورا، ۱۳۷۷آبان .
  7. صحیفه نور ، ج۹، ص۴۲