کاربر:Whitenoah91/صفحه تمرین2

از ویکی پاسخ
< کاربر:Whitenoah91
نسخهٔ تاریخ ‏۸ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۲۶ توسط Whitenoah91 (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{سوال}} سید بن طاووس کیست؟ {{پایان سوال}} {{پاسخ}} در پانزدهم 589 ق. تولد نوزادي خانه سعدالدين ابو ابراهيم موسي بن جعفر را از شادي و نشاط آكنده ساخت. ابوابراهيم نوزاد نيمة محرم را به ياد نياي ارجمندش علي ناميد. [1] همسر ابوابراهيم دختر ورّام بن ابي فرا...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
سؤال

سید بن طاووس کیست؟

در پانزدهم 589 ق. تولد نوزادي خانه سعدالدين ابو ابراهيم موسي بن جعفر را از شادي و نشاط آكنده ساخت. ابوابراهيم نوزاد نيمة محرم را به ياد نياي ارجمندش علي ناميد. [1] همسر ابوابراهيم دختر ورّام بن ابي فراس دانشور شهرة حله بود. [2] علي اندك اندك در محضر پدر بزرگي چون ورّام و پدري مانند سعدالدين ابوابراهيم با الفباي زندگي آشنا شد. او بزودي دريافت كه ريشه در آسمان دارد و با سيزده واسطه به امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ پيوند مي‌خورد. [3] ورّام برايش گفت كه ابوابراهيم دختر زادة شيخ طوسي است[4] و چگونه نياي بزرگوارش محمد بن اسحاق به دليل زيبايي چهره و ناموزوني پاها به طاووس شهرت داشت. [5] ورّام در دوم محرم 605 ق. ديده از جهان بست. [6] هر چند همراهي اين بزرگمرد با علي بن موسي، كه رضي الدين شهرت داشت، ديري نپاييد ولي همين زمان كوتاه كافي بود تا علي وي را بشناسد و همواره به عنوان الگو ستايشش كند. [7] البته ستارة حلّه تنها بدين استادان بسنده نكرد. شيخ نجيب الدين بن نما، سيد شمس الدين فخار بن معدالموسوي، سيد صفي الدين الحسن الدربي، شيخ سديد الدين سالم بن محفوظ بن عزيزة السوراوي، سيد ابو حامد محيي الدين محمد بن عبدالدين زهرة الحلبي، شيخ نجيب الدين يحيي بن محمد السوراوي، شيخ ابوالسعادات اسعد بن عبد القاهر اصفهاني، سيد كمال الدين حيدر بن محمد بن زيد بن محمد بن عبدالله الحسيني و سيد محب الدين محمد بن محمود مشهور به «ابن نجار بغدادي» از ديگر استادان وي شمرده مي‌شدند. [8] ناگفته پيداست كه استفاده از همة اين نامبردگان به شيوة معمول روزگار ما تحقق نيافته، بلكه بيشتر بهر‌ه‌وري ستارة حله از آنها درقالب قرائت روايت و اجازة نقل حديث بوده است. شتاب وي در آموختن مطالب دقيق علمي شگفت‌انگيز بود. آنچه ديگران در چند سال مي‌آموختند او در يك سال فرا گرفت و پس از خواندن بخش نخست نهايه شيخ طوسي به چنان پيشرفتي دست يافت كه ابن نما در پشت جلد اول نهايه اجازه‌اي به خط خويش برايش نگاشت. [9] علي كه همواره پند ورّام در گوش داشت و در هر رشته علمي كه وارد مي‌شد به چيزي جز تخصص نمي‌انديشيد[10] به اجازه استاد بسنده نكرده، بخش دوم نهايه را نيز خواند؛[11] آنگاه مبسوط را به پايان برده، بدين ترتيب پس از دو سال و نيم فقه آموزي، از استاد بي‌نياز شد و از آن پس تنها براي نقل روايت در محضر استادان حضور يافت. [12] فقيه انديشمند چون رضي الدين سيد علي بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حله از وي خواستند تا راه دانشوران گذشته را پيش گيرد و با نشستن در جايگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهي آشنا سازد. ولي ستارة خاندان طاووس نمي‌توانست بدين پيشنهاد پاسخ مساعد دهد. آيات پاياني سورة الحاقه (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالَْيمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ: و اگر محمد به دروغ سخناني به ما نسبت مي‌داد او را گرفته، رگ گردنش را قطع مي‌كرديم و هيچ يك از شما نمي‌توانستيد ما را از اين كار بازداشته، نگهدارنده‌اش باشيد) همواره در ژرفاي روانش طنين مي‌افكند و او را از نزديك شدن به فتوا باز مي‌داشت. او چنان مي‌انديشيد كه وقتي پروردگار پيامبرش را چنين تهديد كرده و از نسبت دادن سخنان و احكام خلاف واقع به خويش بازداشته است هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشيد. [13] بنابراين راه خويش را از مفتيان جدا ساخت. ناگفته پيداست كه اين پايان پيشنهادها نبود. صرافان حله هرگز نمي‌توانستند گوهر يگانة آن ديار را ناديده گرفته، از آن به سوي ديگري رو كنند. بنابراين ديگر بار به آستانش روي آورده، از او خواستند داوري شهر را به عهده گيرد. سيد فرمود: مدتهاست ميان خرد و نفسم درگيري است ... من در همة عمر هرگز نتوانستم بين اين دو دشمن داوري كرده، ميانشان آشتي برقرار سازم! كسي كه در همة عمر از يك داوري و رفع اختلاف ناتوان باشد چگونه مي‌تواند در اختلافهاي بي‌شمار جامعه داوري نمايد؟ شما بايد در پي كسي باشيد كه خرد و نفسش آشتي كرده، به ياري هم بر شيطان چيرگي يافته باشند ... چنين كسي توان داوريِ درست دارد. [14] پايتخت شيطان اندك اندك آوازه شهرت رضي الدين در سراسر عراق پيچيد و آن دانشور فرزانه به خواهش شيعيان بغداد رهسپار آن سامان شد. مؤيد الدين محمد بن احمد بن العلقمي، وزير روشن بين عباسيان وي را در يكي از خانه‌هاي خويش جاي داد. [15] سرور پرهيزگارانِ دانشمند حله در اين شهر با انبوه مؤمنان و انديشمندان ديدار كرد و تجربه‌هاي بسيار اندوخت. هر چند سيد پارساي آل طاووس تنها براي هدايت شيعيان بغداد بدان سامان گام نهاده بود، در اين شهر نيز از پيشنهادهاي غير قابل پذيرش آسوده نبود. مستنصر از وي خواست تا مقام افتاي دارالخلافه را به عهده گيرد و سيد چنانكه شيوه‌اش بود از پذيرش سرباز زد و خود را آماج تيرهاي مسموم بدخواهان ساخت؛ تيرهايي كه سرانجام به هدف نشست و ذهن بيمار خليفه را براي كيفر آن دانشور وارسته آماده كرد. ولي دست پنهان پروردگار به ياري بندة پاكدلش شتافته، وضعيت را به سود وي تغيير داد. [16] اندكي بعد مستنصر شخصيتهاي بسياري را واسطه ساخت تا فقيه آل طاووس مقام نقابت طالبيان را عهده‌دار شود. هر چند اين مقام چيزي جز سرپرستي سادات عصر و رسيدگي به امور آنان نبود، رضي‌الدين از پذيرش آن سر باز زد. او در پشت پيشنهادهاي خليفه خواسته‌هاي پنهانش را نيز مشاهده مي‌كرد. پس در برابر پافشاري دربار ايستاد و به وزير دوستدار اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ، كه وي را به پذيرش مقام و عمل به فرمان خدا مي‌خواند، گفت: اگر پذيرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار مي‌پسندد، ممكن است پس چرا تو در وزارت به كار نمي‌بندي؟! چون خليفه سيد را بر رأي خويش استوار يافت، گفت: با ما همكاري نمي‌كني در حالي كه سيد مرتضي و سيد رضي در حكومت وارد شده، مقام پذيرفتند. آيا آنها را معذور مي‌داني يا ستمگر مي‌شماري؟ بي‌ترديد معذور مي‌داني! پس تو نيز معذوري! رضي الدين گفت: آنها در روزگار آل بويه كه ملوكي شيعه بودند، مي‌زيستند. آن حكومت در برابر حكومتهاي مخالف تشيّع قرار داشت، بدين جهت ورودشان به كارهاي دولتي با خشنودي خداوند همراه بود. [17] با اين پاسخ مستنصر براي هميشه از پيشنهادش چشم پوشيد و براي سودجويي از دانشور پرهيزگار حله چاره‌اي ديگر انديشيد. مدتي بعد لزوم همنشيني رضي‌الدين با خليفه بر سر زبانها افتاد. وزيران و درباريان هر يك به گونه‌اي دانشور پارساي حله را بدين كار فرا مي‌خواندند. سيد روشن بين آل طاووس كه از نيرنگ مستنصر براي بهره‌گيري از نام خويش آگاه بود در برابر اين پيشنهاد نيز سرسختانه ايستادگي كرد و بر دل سياه خليفه داغ ناكامي نهاد. در اين روزگار كاميابيهاي پيوستة مغولان مستنصر را در نگراني فرو برد. او چنان انديشيد كه دانشور آل طاووس را به عنوان سفير نزد سرور مغولان فرستد. پس نماينده‌اي به خانة سيد فرزانة حله گسيل داشت و خواست خويش را به آگاهي وي رساند. رضي الدين بي‌درنگ پاسخ منفي داد و در توضيح گفت: سفارت من جز پشيماني هيچ دستاوردي ندارد. فرستادة مستنصر با شگفتي پرسيد: چگونه؟ فقيه روشن بين حله گفت: اگر كامياب شوم تا واپسين لحظة زندگي هر روز مرا به سفارتي خواهيد فرستاد و از عبادت و كردار نيك باز خواهم ماند. و اگر كامياب نشوم حرمتم از ميان مي‌رود، راه آزارم گشوده مي‌شود و مرا از پرداختن به دنيا و آخرت باز مي‌داريد. علاوه بر اين اگر تن بدين سفر دهم بدخواهان چنان شايع مي‌كنند كه فلاني به اميد سازش با مغولان و بهره‌گيري از آنان براي براندازي خليفة سني بغداد بدين سفر دست يازيده است. پس شما بيمناك مي‌شويد و كمر به نابودي‌ام مي‌بنديد. برخي از حاضران گفتند: چاره چيست، فرمان خليفه است! سيد همچون هميشة زندگي‌اش به قرآن پناه برد و كلام الهي نيز بر نيك نبودن سفر دلالت داشت. آن را با صداي بلند تلاوت كرد تا همه دريابند كه چرا فرمان خليفه را ناديده گرفته است. [18] پيشنهاد وزارت در اين روزگار مستنصر دامي تازه گسترده، به رضي الدين چنين پيشنهاد كرد: وزارت بپذير و هر چه مصلحت مي‌داني انجام ده؛ من تا پايان راه كنارت خواهم ماند و در ياري‌ات از هيچ كوششي كوتاهي نخواهم كرد! سيد چون هميشه از پذيرفتن پيشنهاد سرباز زد، ولي خليفه بر خواسته‌اش پاي فشرد. سرور پارسايان حله گفت: اگر مراد از وزارت من آن است كه چون ديگر وزيران، بي‌توجه به آيين وحي به هر وسيلة ممكن كارهاي وزارتي را به فرجام رسانم پس نيازي به من نيست. وزيران كنوني چنين كرداري انجام مي‌دهند. و اگرمراد آن است كه به كتاب خدا و سنت رسولش عمل كنم بي‌ترديد درباريان يعني بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمي‌نهند و تحمل نمي‌كنند. البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پيرامون كشور نيز زير بار نمي‌روند. علاوه بر اين اگر من به دادگري، انصاف و زهد رفتار كنم خواهند گفت علي بن طاووسِ علوي حسيني مي‌خواهد به جهانيان نشان دهد كه اگر خلافت دست آنها بود چنين رفتار مي‌كردند. بي‌ترديد در اين كار نوعي انتقاد و سرزنش بر پدرانت، كه خلفاي پيشين بودند، نهفته است. با اين كار، تو ناگزير كمر به هلاكتم خواهي بست و مرا به بهانه‌هاي واهي هلاك خواهي ساخت. اگر قرار است فرجام كارم به سبب اتهامي ساختگي به هلاكت انجامد پس اكنون كه در پيشگاهت حضور دارم، پيش از آنكه در ظاهر گناهي مرتكب شوم، هر چه مي‌خواهي انجام ده؛ تو پادشاهي توانمندي و قدرت داري. [19] هر چند اين گفتار منطقي خليفه را از پافشاري فزون‌تر بازداشت ولي روان آسماني سيد ديگر توان ماندن در سرزمين دامهاي شيطاني را از دست داده بود. بنابراين، پس از پانزده سال، پايتخت را ترك گفت و به سمت زادگاهش رهسپار شد. [20] كوچه‌هاي وصل رضي الدين در سال 641 وارد حله شد[21] و اندكي پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادي الثاني همان سال همراه دوست وارسته‌اش سيد محمد بن محمد آوي به زيارت اميرمؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ شتافت. [22] آنها نيمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنجشنبه نوزدهم جمادي الثاني زير باران عنايت علوي قرار گرفتند. [23] محمد آوي سيماي رؤيايي وصول رضي الدين را در رؤيا مشاهده كرد و بامداد خطاب به همسفرش چنين گفت: «در رؤيا چنان ديدم كه لقمه‌اي در دست تو (سيد بن طاووس) است و مي‌گويي اين لقمه از دهان مولايم مهدي است. آنگاه قدري از آن را به من دادي.» [24] رضي الدين در پگاه پنجشنبه نيز آماج مواج حقايق قرار گرفت. شيداي مجذوب حله شرح آن لحظه‌هاي ملكوتي را چنين بيان كرده است: پگاه پنجشنبه چون هميشه به حريم نوراني مولايم علي‌ـ عليه السّلام ـ وارد شدم در آن جايگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت اميرمؤمنان و انبوه مكاشفات چنان مرا در بر گرفت كه نزديك بود بر زمين فرو افتم. پاها و ديگر اندامم در ارتعاشي هولناك از كنترل بيرون شدند و من در آستانة مرگ و رهايي از خاك قرار گرفتم. در اين حالت فرامادي پروردگار به احسان خويش حقايق را بر من نماياند. در آن لحظه ‌ها شدت بي‌خودي‌ام به اندازه‌اي بود كه چون محمد بن كنيلة جمّال از كنارم گذشته، سلام كرد، توان نگريستن به او و ديگران نداشتم و او را نشناختم. پس از حالش پرسيدم، او را به من شناساندند. [25] شاگردان بسياري از دانشوران حله و ديگر شهرهاي عراق از محضر نوراني پژوهشگر فرزانه روزگار خويش ابوالقاسم رضي الدين علي بن موسي استفاده كرده‌اند. در ميان اين جمع پارسا مي‌توان از نامهاي زير به مثابة چهره‌هاي برجسته محافل علمي سيد ياد كرد. 1. شيخ سديد الدين يوسف علي بن مطهر (پدر علامه حلي) 2. جمال الدين حسن بن يوسف، مشهور به علامه حلي. 3. شيخ جمال الدين يوسف بن حاتم شامي. 4. شيخ تقي الدين حسن بن داوود حلي. 5. شيخ محمد بن احمد بن صالح القسّيني. 6. شيخ ابراهيم بن محمد بن احمد القسيني. 7. شيخ جعفر بن محمد بن احمد القسيني. 8. شيخ علي بن محمد بن احمد القسيني. 9. سيد غياث الدين عبدالكريم بن احمد بن طاووس (فرزند برادرش) 10. سيد احمد بن محمد علوي. 11. سيد نجم الدين محمد بن الموسوي. 12. شيخ محمد بن بشير. 13. صفي الدين محمد (فرزند سيد). 14. رضي الدين محمد‌ (فرزند ديگر سيد) [26] آثار ماندگار از عارف واصل حله نوشته‌هاي فراوان مانده است كه به نام برخي از آنها اشاره مي‌كنيم: الامان من اخطار الاسفار و الزمان، انوار الباهره في انتصار العترة الطاهره، الاسرار المودعة في ساعات الليل و النهار، اسرار الصلوات و انوار الدعوات، البهجة لثمرات المهجه، الدروع الوافيه، فلاح السائل و نجاح المسائل في عمل اليوم و الليل، فرج المهموم في معرفة نهج الحلال و الحرام من علم النجوم، فرحة الناظر و بهجة الخواطر، اغاثة الداعي و اعانة الساعي، الاحتساب علي الالباب، الاقبال بالاعمال الحسنه، جمال الاسبوع في كمال العمل المشروع، كشفُ المحجه لثمرة المهجه، الله وف علي قتلي الطفوف، المنامات الصادقات، كتابُ المزار، مصباحُ الزائر و جناح المسافر، مهج الدعوات و منهج العنايات، محاسبة النفس، ربيع الالباب، روح الاسرار و روح الاسمار، الطرائف في مذاهب الوائف، التشريف بتعريف وقت التكليف، اليقين في اختصاص مولانا علي بامرة المؤمنين. [27] وفات در حدود 640 ق. سيد برنامه‌اي نوين براي زندگي‌اش پي‌ريزي كرد؛ او چنان انديشيد كه بايد از همة مردم كناره گيرد تا باران عنايتهاي ويژه بر او فرو بارد. پس استخاره كرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال 645 تا 648 در حريم مقدس علي ـ عليه السّلام ـ اقامت گزيد. البته رضي الدين درست انديشيده‌ بود. او بعدها در اين باره نوشت: در نجف از مردم كناره مي‌گرفتم و جز فرصتي اندك با آنها آمد و شد نمي‌كردم. بدين سبب مشمول عنايتها قرار گرفتم؛ عنايتهايي در دين، كه سراغ ندارم مانند آن را به كسي ديگر از ساكنان آن حريم داده باشند. [28] آن بزرگمرد در نجف آرامگاهي براي خويش ساخت[29] و در روزهاي پاياني سال 648 راه كربلا پيش گرفت. او سه سال نيز در حريم امام حسين ـ عليه السّلام ـ زيست. [30] آنگاه رهسپار سامرّا شد تا نخستين كسي باشد كه با خانواده در اين سه شهر زيسته، بدين ترتيب از همسايگان رسمي معصومان آن ديار به شمار آيد. [31] البته علاوه بر اين نوعي بريدن و دور شدن تدريجي از بستگان و آشنايان نيز مورد توجه وي بوده است. [32] هر چند فقيه وارستة حله به سوي سامرّا راه مي‌سپرد ولي به دليلي ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال 652 ق. ديگر بار در خانة قديمي‌اش اقامت گزيد[33] اما اين توقف با اقامت روزگار جواني تفاوت بسيار داشت. بيشتر وقت سيد در خلوت مي‌گذشت و به چيزي جز عبادت، راهنمايي مراجعه كنندگان و دستگيري نيازمندان نمي‌انديشيد. در سال 655 ق. لشكر مغول به عراق يورش برد و بغداد را محاصره كرد. [34] رضي الدين كه به آسايش مؤمنان مي‌انديشيد آمادگي خود را براي گفتگو با مغولان دربارة صلح اعلام داشت، ولي خليفه نپذيرفت. [35] سرانجام 28 محرم فرا رسيد. مغولان به شهر ريختند و شامگاهي سراسر وحشت بر بغداد سايه افكند؛ شبي كه شرف الدين ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضي الدين نيز به شهادت رسيد. [36] سيد پارساي حله خاطرة آن شب را چنين نگاشته است: «اين واقعه در دوشنبه 28 محرم بود و من در خانة خود در المقتديه بغداد بودم ... آن شب را كه شب هراس و وحشت بود تا بامداد بيدار مانديم. خداوند ما را از آن حادثه‌ها و رنجها سالم نگاه داشت ... .»[37] هلاكوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسة المستنصريه حاضر شوند و دربارة اين پرسش كه «آيا فرمانرواي كافر عادل برتر است يا مسلمان ستمگر» حكم دهند. رضي الدين از جاي برخاسته، برتر بودن فرمانرواي كافر عادل را تأييد كرد. در پي او ديگر فقيهان نيز به تأييد حكم پرداختند. [38] فرمانرواي مغول در دهم صفر 656 سيد را فرا خوانده، امان نامه‌اي براي او و يارانش صادر كرد. [39] سيد كه در پي راهي براي بيرون بردن مؤمنان از پايتخت بود، هزار تن را گرد آورده، با حمايت سربازان هلاكوخان آنان را به حله رساند[40] و در نخستين فرصت خود به پايتخت بازگشت[41] تا شايد مؤمني را از دردي برهاند يا بي‌گناهي را از كيفر رهايي بخشد. در اين روزگار هلاكو از وي خواست مقام نقابت علويان را بپذيرد. رضي الدين كه در آغاز اين پيشنهاد را رد كرده بود با شنيدن پيامدهاي رد درخواست هلاكوخان از زبان خواجه نصيرالدين طوسي، ناگزير اين مقام را پذيرفت و براي بيعت علويان مراسم ويژه‌اي برگزار كرد. [42] سه سال پس از آن، روزي بيماري بر پيكر سرور فقيهان عراق سايه افكند و سرانجام در بامداد دوشنبه سال 664 روان الهي اش به آسمان پركشيد. [43] [1] . فيض العلام في عمل الشهور و وقايع الايام، شيخ عباس قمي، ص 158. [2] . روضات الجنات، خوانساري، ج 4، ص 325. [3] . مقدمة برنامة سعادت، سيد محمد باقر شهيدي گلپايگاني، ص 2. [4] . روضات الجنات، ج 4، ص 337. [5] . كتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، اتان گلبرگ، سيد علي قرائي و رسول جعفريان، ص 20. [6] . فيض العلام، ص 143. [7] . مقدمة كشف المحجة لثمرة المهجة، سيد بن طاووس، سيد محمد باقر شيهدي گلپايگاني، ص 7. [8] . همان. [9] . كشف المحجة لثمرة المهجة، سيد بن طاووس، فصل 143، نسخة كتابخانة آيت الله العظمي مرعشي ره. [10] .همان. [11] .همان. [12] .همان. [13] . همان، فصل 125. [14] . همان، فصل 125. [15] . كتابخانه ابن طاووس، ص 22 و 23. [16] . كشف المحجة لثمرة المهجة، فصل 216 و 127. [17] . همان، فصل 128. [18] . همان. [19] . كشف المهجة لثمرة المهجة، فصل 131. [20] . همان. [21] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 27. [22] . نجم الثاقب، ص 285 و 286. [23] . همان، ص 285 و 286. [24] . همان، ص 285 و 286. [25] . همان، ص 285 و 286. [26] . مقدمه برنامه سعادت، ص 8. [27] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 50 ـ 111. [28] . كشف المحجة لثمرة المهجة، فصل 134. [29] . روضات الجنات، ج 4، ص 327. [30] . كتابخانة ابن طاووس و ...، ص 28. [31] . كشف المحجة لثمرة المهجة، فصل 134. [32] .همان، فصل 134. [33] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 29. [34] . مفاخر اسلام، علي دواني، ج 4، ص 68. [35] . همان، ج 4، ص 68. [36] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 29. [37] . فيض العلام، ص 172. [38] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 29 و 30. [39] . همان، ص 29 و 30. [40] . فيض العلام، ص 172. [41] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 30. [42] . هدية الاحباب، شيخ عباس قمي، ص 80. [43] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 33.