کاربر:Alisobhanfr: تفاوت میان نسخه‌ها

(صفحه‌ای تازه حاوی «سلام» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
سلام
{{شروع متن}}
{{سوال}}
شهید اندرزگو؟
{{پایان سوال}}
[[پرونده:شهید اندرزگو.gif|بندانگشتی]]
'''«ما نیمی از انقلاب را از این شهید داریم.»''' این تعبیری‌ست مشهور، در توصیف عظمت و جایگاه شهید سید علی اندرزگو که [[امام خمینی|حضرت امام (ره)]] به عنوان رهبر انقلاب اسلامی برای او به کار برده است. این عظمت از یکسو، و ابعاد پنهان و فراوانی که در زندگی مبارزاتی او وجود داشته، از سوی دیگر سبب شده تا پرداختن به این شهید دشوارتر شود.
 
==زندگینامه==
 
شهید سید علی اندرزگو در رمضان سال 1318 شمسی، در خیابان شوش تهران در یک خانواده متوسط متولد شد. با وجود سختیهای معیشتی زندگی، به تحصیل پرداخت و [[علوم حوزوی]] را نیز فرا گرفت. وی در نوجوانی با [[شهید نواب صفوی]] آشنا شد. منش و شخصیت این روحانی مبارز در ذهن و ضمیر او اثری ژرف گذاشت و نتیجه‌ی این تأثیر روحی، آشنایی با تشکیلات [[فدائیان اسلام]] و راه مبارزاتی آن‌ها بود که در تعیین مشی مبارزاتی شهید اندرزگو نقش‌ بسیاری داشت.
 
شهید، فعالیت‌های مبارزاتی خود علیه رژیم را از همان نوجوانی آغاز کرد و در ترور [[حسنعلی منصور]] نقش بسزایی داشت. با دستگیری همه‌ی همراهانش که در ترور منصور نقش داشتند، شهید اندرزگو زندگی مخفی خود را آغاز کرد. [[ساواک]] به مدت ۱۵ سال، سایه‌وار دنبال او می‌گشت. شهید اندرزگو، از اعضای [[شاخه نظامی هیئت‌های مؤتلفه]] بود که تا پایان عمر مهمترین اشتغالش مبارزه و فعالیت برای سرنگونی رژیم ستمشاهی بود؛ سرانجام پس از سال‌ها مبارزه با [[رژیم پهلوی]]، در 2 شهریورماه سال 1357 در کمین نیروهای ساواک گرفتارشده و به شهادت رسید.
 
 
==خانواده==
 
پدر شهید اندرزگو بنّا بود و در بازارچه گمرک تهران مغازه داشت. پدرش پس از ورشکستگی به خرده‌فروشی رو آورد و در همان حوالی میدان شوش، به کسب و کار پرداخت. سید علی آخرین فرزند خانواده و دارای ۳ برادر و ۳ خواهر بود. شهید اندرزگو در سال ۱۳۴۹، با کبری‌ سیلسپور ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند است.
 
 
==دوران تحصیل==
 
شهید اندرزگو تحصیلات ابتدایی را در دبستان فرخی گذراند. پس از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدایی، چون شاهد زحمات طاقت‌فرسای پدر برای تأمین معاش بود، برای یاری‌رساندن به پدر و کمک به اقتصاد خانواده، درس را رها کرد و در نزد برادرش، سید حسن که در بازار تهران، دارای شغل تجاری بود مشغول به کار شد و در حدود ۱۰ سال در این شغل ماند. با وارد شدن به [[شاخه نظامی هیئت‌های مؤتلفه]]، شهید اندرزگو، از شغل خود دست کشید و تا پایان عمر، مهم‌ترین اشتغال او مبارزه و فعالیت برای سرنگونی رژیم ستم‌شاهی بود.
 
سید علی ۱۳ سال بیشتر نداشت که ذهنش معطوف مسائل اجتماعی، سیاسی شد و توسط سید حسین اندرزگو، برادر بزرگ‌ترش، به گروه [[حاج صادق امانی]] پیوست و نزد شهید صادق امانی، عربی آموخت. پس از آن در مسجد قندی نزد [[آیت الله بروجردی]] به تحصیل دروس حوزوی پرداخت و طی سه سال دروس مقدماتی را آموخت و نزد [[میرزا علی اصغر مرندی]] نیز به تلمذ پرداخت و [[جامع‌المقدمات]]، [[تحف‌العقول]]، [[نهج‌البلاغه]]، فقه، اصول و... را فراگرفت. بنابر شرایطی که بعد از [[اعدام انقلابی حسنعلی منصور]] برای او فراهم شد، شهید اندرزگو ابتدا مدتی به قم رفت و پس از مدتی عازم نجف شد.
 
 
==بازگشت از عراق و عزیمت مجدد به قم==
[[پرونده:شهید اندرزگو ۲.jpg|بندانگشتی]]
پس از بازگشت از عراق دوباره در [[حوزه علمیه قم]] مشغول به تحصیل شد. وی در مدت حضور در قم، نزد [[آیت‌الله مشکینی]] و [[آیت الله مکارم شیرازی]] از درس تفسیر و اخلاق بهره برد و نزد [[آیت الله حاج میرزا یدالله دوزدوزانی]]، قوانین و لمعه  را آموخت. سید علی اندرزگو که با نام '''شیخ عباس تهرانی''' در حوزه علمیه قم رحل اقامت افکنده بود، به علت فعالیت‌هایی که داشت مورد شناسایی قرار گرفت و از لباس روحانیت خارج شد.
 
او به چیذر آمد و در مدرسه‌ای که توسط [[حجت الاسلام سید علی اصغر هاشمی]] تأسیس شده بود،‌ پناه گرفت و در آنجا به دروس حوزوی، ادامه داد. پس از مدتی مجدداً شناسایی شد و پس از رفت وآمدهای طاقت‌فرسا به افغانستان و … در کنار [[حرم امام رضا|حرم رضوی]] سکنی گزید. شهید اندرزگو در مشهد نیز در درس [[مرحوم ادیب نیشابوری]] حاضر شد و بنا بر نقل همسرش، در مدت ۵ سال از محضر ایشان استفاده‌ها برد و در حسینیه اصفهانی‌ها در بازار سرشور نیز در درس آقای موسوی شرکت کرد.
 
 
==طلبه شدن به دست آیت الله خزعلی==
 
حجت الاسلام حسین غفاریان، یکی از دوستان شهید اندرزگو در قم، می‌گوید: «روزی [[آیت الله خزعلی]] تشریف آوردند قم و دست او را گذاشتند در دست من. من از شاگردان ایشان بودم، گفتند: «غفاریان! مراقب این باش تا من به تو بگویم چه کارش کنیم.» چند ماه از او در خانه‌مان پذیرایی کردیم تا آیت الله خزعلی آمدند و گفتند: «حسنعلی منصور را این کشته. اسمش هم سید علی اندرزگوست. اسمش را عوض کنید. جا به او بدهید. معمم و طلبه‌اش کنید.» خلاصه عمامه سرش گذاشتیم و شروع کرد به درس خواندن. ما، ماه‌های رمضان و محرم می‌رفتیم تبلیغ و به فرمایش آیت الله خزعلی، او را هم با خود می‌بردیم.»
 
{{پایان متن}}