نقد دیدگاه مصطفی ملکیان درباره ایمان: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۸: خط ۴۸:


== نقد دیگاه دکتر ملکیان ==
== نقد دیگاه دکتر ملکیان ==
تمام این مقدمات دارای پاسخی مناسب است؛  
تمام این مقدمات دارای پاسخی مناسب است؛  


خط ۶۳: خط ۶۴:


*  آنچه میان انسان‌های مطلق‌انگار و تجربه‌باور مشترک بود «امکان دسترسی به حقیقت» است؛ و این با موضع شکاکانه ایشان سازگار نیست؛ زیرا شکاکیت دقیقاً به معنای نفی امکان کشف حقیقت است.<ref>درآمدی به معرفت‌شناسی دینی و معاصر، ص۱۳۸–۱۱۳.</ref>
*  آنچه میان انسان‌های مطلق‌انگار و تجربه‌باور مشترک بود «امکان دسترسی به حقیقت» است؛ و این با موضع شکاکانه ایشان سازگار نیست؛ زیرا شکاکیت دقیقاً به معنای نفی امکان کشف حقیقت است.<ref>درآمدی به معرفت‌شناسی دینی و معاصر، ص۱۳۸–۱۱۳.</ref>
'''پاسخ مقدمه سوم'''
تفکیک اعتقاد از ایمان، و اعتقاد را ثابت، و ایمان را پویا و بی‌قراری دانستن. در این‌باره می‌توان گفت:
* در بیان این مقدمه سخن از معرفت و شناخت است. چنین بیان شده: «صاحب ایمان کسی است که می‌گوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم». هم‌چنین گفته شده: «اگر بخواهد رأیش مطابق با واقع باشد، باید سایه به سایه واقعیت متبدل و متحول سیر کنند؛ باید حاضر باشد عقاید خود را با سیلان واقعیت سیلان بدهد». این‌ها، همه معرفت است؛ بنابراین ایمان امر معرفتی دانسته‌‌اند؛ پس چگونه در قبال ایمان موضع شکاکانه اتخاذ شده است.
* در این مقدمه اعتقاد را محکوم می‌کنند و به ایمان اصالت می‌دهند: «ایمان طلب واقعیت بی‌قرار است؛ در حالی که اعتقاد می‌خواهد واقعیت بی‌قرار را صاحب قرار کند. اما به محض آن که بخواهیم واقعیت بی‌قرار را متقرر کنیم آن واقعیت از دست می‌رود و مُثله می‌شود». این در حالی است که در مقدمه چهارم، نظام‌های اعتقادی به دو دسته تقسیم شده‌اند و بر بخش غیر دگماتیک آن مهر تأیید زده شده است. این دو سخن با یکدیگر سازگار نیست؛ زیرا در کلام نخست اعتقاد به کلّی محکوم است و در بیان دوم بخشی از آن تأیید شده است.
* ذهن در این نظر مانند واقعیت سیّال فرض شده است، در حالی‌که سیلان و بی‌قراری از ویژگی‌های ماده است که ذهن از آن بری است.


'''پاسخ مقدمه چهارم'''
'''پاسخ مقدمه چهارم'''
خط ۹۰: خط ۱۰۱:
* درباره اصلاح‌پذیری باید گفت که این بیان مبتنی بر پذیرش نظریه انسجام<ref>مدعای اصلی انسجام‌گروی توجیهی چنین است: یک باور تا حدی موجه است که با مجموعه باورها هماهنگ و سازگار باشد. در این نظریه ملاک صدق و توجیه، مطابقت گزاره با واقع نیست.</ref> است که این نظریه به مثابه یک بحث معرفت‌شناسی، خالی از مشکل نیست.<ref>نظریه انسجام که امروزه در معرفت‌شناسی طرفداران فراوانی دارد، منتقدانی نیز دارد از جمله این‌که می‌توان دو مجموعه را در نظر گرفت که عناصر هر یک در درون خود از انسجام و سازگاری کافی برخوردارند؛ در عین حال این دو مجموعه طبق فرض با یکدیگر سرسازش نداشتند و متناقض‌اند. در این حالت باید هر دو مجموعه موجه و معتبر باشند. حال آن‌که چون متناقض‌اند یکی از این دو مجموعه قطعاً موجه نیست. برای تفصیل بیشتر، ر ، ک: فعالی، محمد تقی، درآمدی بر معرفت‌شناسی، ص۱۹۶.</ref>
* درباره اصلاح‌پذیری باید گفت که این بیان مبتنی بر پذیرش نظریه انسجام<ref>مدعای اصلی انسجام‌گروی توجیهی چنین است: یک باور تا حدی موجه است که با مجموعه باورها هماهنگ و سازگار باشد. در این نظریه ملاک صدق و توجیه، مطابقت گزاره با واقع نیست.</ref> است که این نظریه به مثابه یک بحث معرفت‌شناسی، خالی از مشکل نیست.<ref>نظریه انسجام که امروزه در معرفت‌شناسی طرفداران فراوانی دارد، منتقدانی نیز دارد از جمله این‌که می‌توان دو مجموعه را در نظر گرفت که عناصر هر یک در درون خود از انسجام و سازگاری کافی برخوردارند؛ در عین حال این دو مجموعه طبق فرض با یکدیگر سرسازش نداشتند و متناقض‌اند. در این حالت باید هر دو مجموعه موجه و معتبر باشند. حال آن‌که چون متناقض‌اند یکی از این دو مجموعه قطعاً موجه نیست. برای تفصیل بیشتر، ر ، ک: فعالی، محمد تقی، درآمدی بر معرفت‌شناسی، ص۱۹۶.</ref>


'''پاسخ مقدمه سوم'''
براساس مبنای استاد ملکیان مقدمات از سنخ آکسیوم‌ها و پیش‌فرض‌هایند، نه قواعد اثبات شده یا بدیهی. بر این اساس باید:  
 
تفکیک اعتقاد از ایمان، و اعتقاد را ثابت، و ایمان را پویا و بی‌قراری دانستن. در این‌باره می‌توان گفت:
 
* در بیان این مقدمه سخن از معرفت و شناخت است. چنین بیان شده: «صاحب ایمان کسی است که می‌گوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم». هم‌چنین گفته شده: «اگر بخواهد رأیش مطابق با واقع باشد، باید سایه به سایه واقعیت متبدل و متحول سیر کنند؛ باید حاضر باشد عقاید خود را با سیلان واقعیت سیلان بدهد». این‌ها، همه معرفت است؛ بنابراین شما ایمان را امر معرفتی دانسته‌اید. پس چگونه در قبال ایمان موضع شکاکانه اتخاذ می‌کنید.
 
ثانیاً. در این‌جا اعتقاد را اصولاً محکوم می‌کنید و به ایمان اصالت می‌دهید: «ایمان طلب واقعیت بی‌قرار است؛ در حالی که اعتقاد می‌خواهد واقعیت بی‌قرار را صاحب قرار کند. اما به محض آن که بخواهیم واقعیت بی‌قرار را متقرر کنیم آن واقعیت از دست می‌رود و مُثله می‌شود». این در حالی است که شما در مقدمه چهارم، نظام‌های اعتقادی را دو دسته کردید و بر بخش غیر دگماتیک آن مهر تأیید نهادید. این دو سخن با یکدیگر سازگار نیست؛ زیرا در کلام نخست اعتقاد را به کلّی محکوم کرده‌اید و در بیان دوم بخشی از آن را تأیید نموده‌اید.
 
ثالثاً. شما ذهن را مانند واقعیت سیّال فرض کرده‌اید، در حالی‌که سیلان و بی‌قراری از ویژگی‌های ماده است که ذهن از آن بری است.
 
آنچه تا بدین جا گذشت اشکال‌هایی بود که به تک تک مقدمات بود. به‌جز این‌ها، به‌طور کلی می‌توان گفت که براساس مبنای استاد ملکیان مقدمات از سنخ آکسیوم‌ها و پیش‌فرض‌هایند، نه قواعد اثبات شده یا بدیهی. بر این اساس باید: اولاً. صدق این مقدمات را «فرض گرفت» نه این‌که آن‌ها «واقعاً صادق باشند»؛ ثانیاً. اگر در یکی از این مقدمات خللی حاصل شود، تمام بنا فرو می‌ریزد. از این روی اگر حتی یکی از این ایرادها وارد باشد تمام تئوری ایشان بی‌اعتبار خواهد شد.
 
اینک به اصل سخن یعنی همان تعریف ایمان می‌رسیم. اگر ایمان را به جستن بی‌قراری و دویدن در پی آواز حقیقت تعریف کنیم، اشکالاتی چند ما را درگیر خواهد کرد که به اهم آن‌ها اشاره می‌کنیم: البته چون برخی از اشکال‌ها، با ایرادهای سخن آقای شبستری مشترک است، از آن‌ها صرف‌نظر می‌کنیم.
 
اولاً. آیا این بی‌قراری یک وضعیت معرفتی است یا یک حالت روانی. اگر معرفتی است که ایمان نیست؛ زیرا شما ایمان را با خلأ و درّهٔ معرفتی همراه و هم‌عنان می‌دانید، و اگر وضعیتی روانی است پس ایمان معرفتی نیست؛ در حالی که شما در توصیف ایمان، شناخت آهسته آهستهٔ جهان و عقیدهٔ سیال را دخالت دادید.
 
ثانیاً. اگر ایمان بی‌قراری است و اگر بی‌قراری حرکت است و هر حرکتی مقصدی دارد، آیا آن‌گاه که انسان به مقصد و مقصودی رسید و قرار حاصل شد، دیگر ایمانی باقی نمی‌ماند؟ آیا ایمان قبل از وصال است و بعد از قرار و وصال ایمان رخت برمی‌بندد؟ اگر پاسخ شما منفی باشد، یعنی آن را ایمان بدانید، باید گفت تعریف شما شامل این حالت نمی‌شود، و اگر جواب مثبت باشد و آن را ایمان ندانید، ایمان را موقتی دانسته‌اید یعنی پذیرفته‌اید که در همین دنیا در برخی موقعیت‌ها ایمان لازم نیست.
 
ثالثاً. فرض کنیم انسان کافری واقعاً در پی کشف حقیقت باشد؛ نظیر سحرهٔ فرعون قبل از ایمان به خدای موسی(ع) طبق تعریف استاد ملکیان، چنین شخصی مؤمن است، زیرا طالب حقیقت است و در پی آواز حقیقت می‌دود. اما شکی در کفر او نیست چون فرض را بر این نهادیم و مثلاً سحرهٔ فرعون بعد از مشاهدهٔ علایم صدق نبوت موسی(ع) ایمان آوردند.
 
رابعاً. در فرهنگ دینی و قرآنی، ایمان منحصر در ایمان به خدا نیست. آیا دربارهٔ ایمان به ملائکه یا ایمان به کتب یا ایمان به آیات نیز می‌توان گفت جستن بی‌قراری، در حالی که حقیقت و ماهیت ایمان در تمام این نمونه‌ها واحد است.
 
خامساً. به نظر می‌رسد این بیان، مشابه همان مبحث «شریعت، طریقت، حقیقت» است که در عرفان مطرح می‌شود. سلوک عرفانی به‌راستی بی‌قراری، طلب کردن و ره‌پیمودن است، تا سالک به آخرین مقام و منزل عرفانی که مرتبه توحید یافته است، واصل شود.
 
بیان آقای ملکیان درباره ایمان، بیش‌تر بر سلوک عرفانی منطبق است تا ایمان دینی؛ البته سلوک بی‌ایمان ممکن نیست و از این روی، ایمان مقدمه، بستر و زمینهٔ سلوک معنوی است، نه این که همان باشد. به این ترتیب بسیاری از مؤمنان اهل سلوک عرفانی نیستند، بنابراین ایمان مقدم بر سلوک و طلب است؛ چنان‌که دین مقدم بر عرفان، و عقل مقدم بر عشق است و نباید میان این‌ها خلطی صورت گیرد. همین نگاه عرفانی را در اندیشه‌های دکتر سروش نیز می‌توان یافت. «ایمان هم، نوعی عشق‌ورزی است»؛<ref>سروش، عبدالکریم، فربه‌تر از ایدئولوژی، ص۱۶۰.</ref>


سادساً. در قرآن یکی از متعلّق‌های ایمان، طاغوت است: یؤمنون بالجبت و الطاغوت؛<ref>نساء، ۵۱.</ref> آیا در این باره هم باید گفت ایمان دویدن درپی آواز حقیقت است؟ به بیان دیگر، الفبای تعریف، جامع بودن آن است و یکی از اشکال‌های تعریف مذکور این است که از جهات متعددی جامع نیست.
* صدق این مقدمات را «فرض گرفت» نه این‌که آن‌ها «واقعاً صادق باشند»؛


سابعاً. جاناتان دنسی باورها را دو دسته می‌داند: سطحی و اساسی.<ref>Dancy. Jonathan. An Intreduction to Contemporary Epistemology p. ۱۸۵</ref> تفاوت این دو آن است که برای پاسخ به سؤال‌های سطحی باید «رفت و دید»،<ref>. go and see.</ref> و برای پاسخ به سوال‌های بنیادی و اساسی باید «نشست و تأمل ورزید».<ref>. sit and think.</ref> سؤال‌های سطحی در این تعریف، همان مسایل علمی است که نیازمند مشاهده و تجربه است، و سؤال‌های بنیادی و اساسی همان سؤال‌های فلسفی و اعتقادی است که برای حل آن‌ها باید تفکر و تعقل کرد، نه آن‌که دوید و بی‌قراری نمود و بر این اساس باید گفت: باورهای دینی از نوع آموزه‌های بنیادی و اساسی است که باید به تأمل و درنگ موشکافانه آن‌ها را بررسی کرد. این‌گونه باورها، تفکری است نه دویدنی.
* اگر در یکی از این مقدمات خللی حاصل شود، تمام بنا فرو می‌ریزد. از این روی اگر حتی یکی از این ایرادها وارد باشد تمام تئوری ایشان بی‌اعتبار خواهد شد.
{{پایان پاسخ}}
{{پایان پاسخ}}


خط ۱۲۴: خط ۱۱۱:
{{پانویس|۲}}
{{پانویس|۲}}
{{شاخه
{{شاخه
  | شاخه اصلی =
  | شاخه اصلی = کلام
|شاخه فرعی۱ =
|شاخه فرعی۱ = کلام جدید
|شاخه فرعی۲ =
|شاخه فرعی۲ =
|شاخه فرعی۳ =
|شاخه فرعی۳ =
خط ۱۳۱: خط ۱۱۸:
{{تکمیل مقاله
{{تکمیل مقاله
  | شناسه =
  | شناسه =
  | تیترها =
  | تیترها = شد
  | ویرایش =
  | ویرایش = شد
  | لینک‌دهی =
  | لینک‌دهی =
  | ناوبری =
  | ناوبری =
خط ۱۴۰: خط ۱۲۷:
  | بازبینی =
  | بازبینی =
  | تکمیل =
  | تکمیل =
  | اولویت =
  | اولویت = ج
  | کیفیت =
  | کیفیت = ج
}}
}}
{{پایان متن}}
{{پایان متن}}
۱٬۴۰۷

ویرایش