تاریخچه مسجد جمکران: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:
{{پاسخ}}
{{پاسخ}}
{{درگاه|مهدویت}}
{{درگاه|مهدویت}}
ماجرای ساخته شدن مسجد جمکران، بر اساس آنچه [[میرزا حسین نوری]] در [[نجم الثاقب (کتاب)|کتاب نجم الثاقب]] نقل کرده به شخصی به نام شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی در سال ۳۹۳ق برمی‌گردد که امام مهدی(ع) را در بیداری، در محلی که اکنون مسجد جمکران قرار دارد، مشاهده کرد. امام(ع) خطاب به وی، زمینی که در آن قرار گرفته بود را زمینی شریف خواند و به او دستور داد روی آن مسجدی بنا کند.
ماجرای ساخته شدن مسجد جمکران، بر اساس آنچه [[میرزا حسین نوری]] در [[نجم الثاقب (کتاب)|کتاب نجم الثاقب]] نقل کرده به عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی قرن چهارم قمری برمی‌گردد، که امام مهدی(ع) را در بیداری، در محلی که اکنون مسجد جمکران قرار دارد، مشاهده کرد. امام(ع) خطاب به وی، زمینی که در آن قرار گرفته بود را زمینی شریف خواند و به او دستور داد روی آن، مسجدی بنا کند. در این دیدار، کیفیت نماز تحیت مسجد جمکران و نیز نماز امام زمان(ع) در این مسجد، گفته شد.


[[میرزا حسین نوری]] در [[نجم الثاقب (کتاب)|کتاب نجم الثاقب]] از [[تاریخ قم (کتاب)|کتاب تاریخ قم]] و آن کتاب از [[مونس الحزین فی معرفة الحق و الیقین (کتاب)|کتاب مونسُ الْحَزین فی معرفةِ الْحَق وَ الْیَقین]]، منتسب به [[شیخ صدوق]]، ماجرای ساخته شدن [[مسجد جمکران]] را چنین بیان کرده است:
== متن کامل ذکر شده در نجم الثاقب ==
میرزا حسین نوری در کتاب نجم الثاقب از [[تاریخ قم (کتاب)|کتاب تاریخ قم]] و آن کتاب از [[مونس الحزین فی معرفة الحق و الیقین (کتاب)|کتاب مونسُ الْحَزین فی معرفةِ الْحَق وَ الْیَقین]]، منتسب به [[شیخ صدوق]]، ماجرای ساخته شدن مسجد جمکران را چنین بیان کرده است:


شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی می‌گوید: من شب سه شنبه ۱۷ ماه مبارک سال ۳۹۳ قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند برخیز و خواسته امام مهدی(عج) را اجابت کن که تو را می‌خواند. آن‌ها مرا به محلی که اکنون مسجد (جمکران) است آوردند.
شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی می‌گوید: من شب سه‌شنبه، ۱۷ رمضان ۳۹۳ق در خانه خود خوابیده بودم.گروهی از مردم به در خانه آمدند و من را از خواب بیدار کردند و گفتند: «امام مهدی(ع) تو را می‌خواند او را اجابت کن.» آنها من را به محلی که اکنون مسجد (جمکران) است آوردند.  


حضرت مهدی مرا به نام خواندند و فرمودند: «برو به حسن بن مسلم بگو: این‌جا زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمین‌های دیگر برگزیده و شریف کرده است تو آن را گرفته به زمین خود ملحق کرده‌ای…».
امام مهدی من را به نام خواند و فرمود: «برو به حسن بن مسلم بگو این‌جا زمین شریفی است و خداوند این زمین را از زمین‌های دیگر برگزیده و شریف کرده است. تو آن را گرفته به زمین خود ملحق کرده‌ای…». گفتم: «سید و مولای من! من در این باره به یک نشانه نیاز دارم؛ زیرا مردم حرفم را بدون دلیل نمی‌پذیرند.»


حسن بن مثله عرض کرد: سید و مولای من! مرا در این باره نشانی لازم است؛ زیرا مردم سخن مرا بدون نشانه و دلیل نمی‌پذیرند. امام فرمودند: «تو برو رسالت خود را انجام بده، ما در این‌جا، علامتی می‌گذاریم که گواه گفتار تو باشد. برو به نزد سید ابوالحسن و بگو تا بیاید و آن مرد را بیاورد و منفعت چندساله را از او بگیرد و به دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند و باقی وجوه را از رهق<ref>رهق از قراء معروف و معمور، و به کاشان نزدیک تر از قم است، لکن از توابع قم است، تقریباً به مسافت ده فرسخ. به نقل از: کچویی قمی، انوارالمشعشعین، قم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، چاپ اول، ۱۳۸۱ش، ج۱، ص۴۷۰، پاورقی؛ و میرزا حسین طبرسی نوری، نجم الثاقب، قم، انتشارات مسجد جمکران، چاپ نهم، ۱۳۸۴ش، ص۳۹۱.</ref> به ناحیه اردهال که ملک ماست، بیاورد و مسجد را تمام کند و نصف رهق را بر این مسجد وقف کردیم که هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد کنند. مردم را بگو تا به این (مکان روی بیاورند) و چهار رکعت نماز در این‌جا بگذارند: دو رکعت تحیّت مسجد در هر رکعتی یک بار سوره حمد و هفت بار سوره «قل هو الله احد» (بخوانند) و تسبیح رکوع و سجود را هفت بار بگویند؛ و دو رکعت نماز صاحب الزمان بگذارند، (به این ترتیت) که در هنگام خواندن سوره حمد چون به (ایاک نعبد و ایاک نستعین) برسند، آن را صد بار بگویند و بعد از آن، فاتحه را تا آخر بخوانند. رکعت دوم را نیز به همین طریق انجام دهند، تسبیح رکوع و سجود را نیز هفت بار بگویند. هنگامی که نماز تمام شد، تهلیل (لااله الاالله) بگویند و تسبیح فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را بگویند. آن‌گاه سر بر سجده نهاده، صد بار صلوات بر پیغمبر و آلش بفرستند». پس از آن، حضرت به من اشاره کردند که برو! چون مقداری راه پیمودم، مرا صدا کردند و فرمودند: «در گله جعفر کاشانی (چوپان) بُزی است، باید آن بز را بخری؛ اگر مردم پولش را دادند با پول آنان خریداری کن وگرنه پولش را خودت بپرداز. فردا شب آن بز را بیاور و در این (محل) قربانی کن و گوشت آن را بر بیماران و کسانی که مرض صعب العلاج دارند انفاق کن که حق تعالی همه را شفا دهد. آن بز ابلق است، موهای بسیار دارد، هفت نشان سفید و سیاه، هر یکی به اندازه یک درهم، در دو طرف آن؛ سه نشان در یک طرف و چهار نشان در طرف دیگر است». آن گاه به راه افتادم.<ref>میرزا حسین طبرسی نوری، نجم الثاقب، قم، انتشارات مسجد جمکران، چاپ نهم، ۱۳۸۴ش، ص۳۹۱–۳۹۲.</ref>
امام فرمود: «تو برو رسالت خود را انجام بده، ما در این‌جا، علامتی می‌گذاریم که دلیل گفتار تو باشد. برو به نزد سید ابوالحسن و بگو منفعت چندساله [زمین] را از او (حسن بن مسلم) بگیرد و به دیگران دهد، تا ساختمان مسجد را بسازند و باقی وجوه را از رهق<ref group="یادداشت">رهق از روستاهای آباد و معروف در ده فرسخی قم است. (کچویی قمی، انوارالمشعشعین، قم، انتشارات کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۳۸۱ش، ج۱، ص۴۷۰، پاورقی.)</ref> به ناحیه اردهال که ملک ما است، بیاورد و ساختمان مسجد را تمام کند. نصف رهق را نیز بر این مسجد وقف کردیم، که هر ساله وجوه آن را بیاورند و برای تعمیر ساختمان مسجد هزینه کنند. به مردم بگو به این [مکان روی بیاورند] و چهار رکعت نماز بگذارند: دو رکعت تحیّت مسجد، در هر رکعتی یک بار سوره حمد و هفت بار سوره توحید [بخوانند] و ذکر رکوع و سجود را هفت بار بگویند. [همچنین] دو رکعت نماز صاحب الزمان بگذارند. [به این ترتیب] که در هنگام خواندن سوره حمد وقتی به {{قرآن|ایاک نعبد و ایاک نستعین}} برسند، آن را صد بار بگویند و بعد از آن، فاتحه را تا آخر بخوانند. رکعت دوم را نیز به همین شیوه انجام دهند. هنگامی که نماز تمام شد، لااله الاالله و تسبیح حضرت فاطمه(س) را بگویند. آنگاه به سجده رفته، صد بار صلوات بر پیامبر و آلش بفرستند».  


حسن بن مثله می‌گوید: من به خانه رفتم و همه شب را در اندیشه بودم تا صبح طلوع کرد، نماز صبح خواندم، به نزد علی منذر رفتم و قضیه را با او در میان نهادم و همراه علی منذر به جایگاه دیشب رفتیم. پس او گفت: به خدا سوگند که نشان و علامتی را که امام فرموده بود، این‌جا نهاده است و آن، (این حدود مسجد) با میخ‌ها و زنجیرها مشخص شده است. آن گاه به نزد سید ابوالحسن الرضا رفتیم. چون به سرای وی رسیدیم، غلامان ایشان گفتند: شما از جمکران هستید؟ گفتیم: آری. پس گفتند: از اول (صبح) سید ابوالحسن در انتظار شماست…. به حضورش رسیدیم. گفت: ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم شخصی در عالم رؤیا به من گفت: شخصی به نام حسن بن مثله، بامدادان از جمکران پیش تو خواهد آمد، آنچه بگوید اعتماد کن و گفتارش را تصدیق کن. از خواب بیدار شدم و تا این ساعت در انتظار تو بودم.
پس از آن، امام(ع) به من اشاره کرد که برو! چون مقداری رفتم، مرا صدا زد و فرمود: «در گله جعفر کاشانی (چوپان) بُزی است، که باید آن را بخری. اگر مردم پولش را دادند با پول آنان خریداری کن وگرنه پولش را خودت بپرداز. فردا شب آن بز را بیاور و در این (محل) قربانی کن و گوشت آن را بر بیماران و کسانی که مرض درمان‌ناپذیر دارند انفاق کن، که خداوند همه را شفا دهد. آن بز ابلق (به رنگ سیاه و سفید) است، موهای بسیار دارد، هفت نشان سفید و سیاه، هر یکی به اندازه یک درهم، در دو طرف، سه نشان در یک طرف و چهار نشان در طرف دیگر او است».
 
آنگاه به راه افتادم.<ref>میرزا حسین طبرسی نوری، نجم الثاقب، قم، انتشارات مسجد جمکران، چاپ نهم، ۱۳۸۴ش، ص۳۹۱–۳۹۲.</ref> من به خانه رفتم و همه شب را در اندیشه بودم تا صبح طلوع کرد، نماز صبح خواندم، به نزد علی منذر رفتم و قضیه را با او در میان نهادم و همراه علی منذر به جایگاه دیشب رفتیم. پس او گفت: به خدا سوگند که نشان و علامتی را که امام فرموده بود، این‌جا نهاده است و آن، (این حدود مسجد) با میخ‌ها و زنجیرها مشخص شده است. آن گاه به نزد سید ابوالحسن الرضا رفتیم. چون به سرای وی رسیدیم، غلامان ایشان گفتند: شما از جمکران هستید؟ گفتیم: آری. پس گفتند: از اول (صبح) سید ابوالحسن در انتظار شماست…. به حضورش رسیدیم. گفت: ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم شخصی در عالم رؤیا به من گفت: شخصی به نام حسن بن مثله، بامدادان از جمکران پیش تو خواهد آمد، آنچه بگوید اعتماد کن و گفتارش را تصدیق کن. از خواب بیدار شدم و تا این ساعت در انتظار تو بودم.


حسن بن مثله داستان را مشروحاً برای او نقل کرد. سید ابوالحسن دستور داد بر اسب‌ها زین نهادند و به سوی ده جمکران رهسپار گردیدند. چون به نزدیک ده رسیدند، جعفر (چوپان) را دیدند که گله اش را در کنار راه به چرا آورده بود. حسن بن مثله به میان گله رفت و آن بز که از پشت گله می‌آمد به سویش دوید. حسن بن مثله آن بز را گرفت. سپس آن را به جایگاه آوردند و سر بریدند. سید ابوالحسن به محل معهود آمد و حسن بن مسلم را احضار کرد و منافع زمین را گرفت. آن گاه وجوه رهق را نیز از اهالی آن جا گرفتند و به بنای مسجد پرداختند. سید ابوالحسن الرضا، زنجیرها و میخ‌ها را به قم آورد و در خانه خود نگه داری کرد و هر بیمار صعب العلاجی اگر خود را به زنجیرها می‌مالید، شفا می‌یافت.<ref>میرزا حسین طبرسی نوری، نجم الثاقب، قم، انتشارات مسجد جمکران، چاپ نهم، ۱۳۸۴ش، ص۳۸۳–۳۸۸؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، ۱۴۰۳ق، ج۵۳، ص۲۳۰–۲۳۳؛ و ناصر الشریعه، تاریخ قم، قم، چاپ حکمت، بی تا، ص۱۴۸–۱۵۲.</ref>
حسن بن مثله داستان را مشروحاً برای او نقل کرد. سید ابوالحسن دستور داد بر اسب‌ها زین نهادند و به سوی ده جمکران رهسپار گردیدند. چون به نزدیک ده رسیدند، جعفر (چوپان) را دیدند که گله اش را در کنار راه به چرا آورده بود. حسن بن مثله به میان گله رفت و آن بز که از پشت گله می‌آمد به سویش دوید. حسن بن مثله آن بز را گرفت. سپس آن را به جایگاه آوردند و سر بریدند. سید ابوالحسن به محل معهود آمد و حسن بن مسلم را احضار کرد و منافع زمین را گرفت. آن گاه وجوه رهق را نیز از اهالی آن جا گرفتند و به بنای مسجد پرداختند. سید ابوالحسن الرضا، زنجیرها و میخ‌ها را به قم آورد و در خانه خود نگه داری کرد و هر بیمار صعب العلاجی اگر خود را به زنجیرها می‌مالید، شفا می‌یافت.<ref>میرزا حسین طبرسی نوری، نجم الثاقب، قم، انتشارات مسجد جمکران، چاپ نهم، ۱۳۸۴ش، ص۳۸۳–۳۸۸؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، ۱۴۰۳ق، ج۵۳، ص۲۳۰–۲۳۳؛ و ناصر الشریعه، تاریخ قم، قم، چاپ حکمت، بی تا، ص۱۴۸–۱۵۲.</ref>
automoderated
۶٬۳۴۱

ویرایش