پیش نویس:حکمت کشته‌شدن یاران امام حسین علیه‌السلام در کربلا

امام حسین با به کشتن دادن نزدیکانش نمی توان اسطوره و الگوی اخلاقی ما باشد.

ایمان سلیمانی امیری: امامان نمی توانند اسطوره و الگوی اخلاقی برای ما باشند و چگونه امام حسین(ع) می تواند الگو باشد در حالی که برای حکومت قیام کرد و وقتی کار به جنگ کشید آن قدر آزادی و وارستگی نداشت که اول همه را به کشتن داد و در نهایت خود کشته شد و وارستگی در این بود که اول خودش وارد میدان می شد و با کشته شدنش از کشته شدن دیگران جلوگیری می کرد؛ چرا که بعد از کشته شدن او دیگر کسی را نکشند.

پاسخ سوال یا شبهه

برای پاسخ به پرسش فوق باید به چند نکته مهم توجه داشت:

یاران امام حسین (ع) در جریان واقعه کربلا بر اصرار بر حفاظت از جان امام و اهل بیتش داشتند به طوری که در شب عاشورا بر این مطلب تصریح کردند. از امام سجاد (علیه‌السّلام) نقل شده است که فرستاده‌ای از جانب عمر بن سعد نزد ما آمد و گفت: تا فردا به شما مهلت می‌دهیم، اگر تسلیم شدید، شما را نزد عبیدالله خواهیم برد، وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت. پس از آنکه فرستاده ابن سعد به جایگاه خود برگشت، پدرم یاران خود را جمع کرد.من با آنکه بیمار بودم، نزدیک شدم تا ببینم پدرم به آنان چه می‌گوید. پدرم به آنان رو کرد و فرمود: خدای بلند مرتبه را به بهترین ستایش‌ها، ثناگویی می‌کنم و او را در گرفتاری و خوشی سپاس می‌گویم. خدایا تو را سپاس می‌گویم بر اینکه ما را به نبوت گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی، ما را در دین دانا ساختی و گوش‌های شنوا و دیده‌های بینا و دل‌های آگاه به ما ارزانی داشتی، و ما را از مشرکان قرار ندادی. اما بعد، من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم، و خاندانی نیکوتر و مهربان‌تر از خاندان خود ندیده‌ام، خدایتان از جانب من پاداشی نیکو دهد. بدانید که من می‌دانم فردا سرنوشت ما با این دشمنان چه خواهد شد. اکنون به همه شما اجازه رفتن می‌دهم، پس همه آزادید که بروید و بیعتی از من بر گردن شما نیست. (گزارش خطبه که از امام سجاد (علیه‌السّلام) نقل شده تا اینجاست و ادامه آن از راویان دیگر است.) شب همه جا را فرا گرفته است پس از تاریکی شب استفاده کنید و هر کدام از شما که قدرت دارد دست مردی از اهل بیت مرا بگیرد و در این تاریکی متفرق شوید و به هر سو که می‌خواهید بروید. (روایت ابن سعد، این اضافه را دارد که امام بخشی از آیه ۵۲ سوره مائده را قرائت کرد که می‌فرماید: «(فَعَسَى اللّهُ أَن یأْتِی بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَیصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ) [1] سوره مائده، آیه۵۲. [1] شاید خداوند پیروزی آورد، یا امری از سوی او فرا رسد که دشمن از آنچه کرده پشیمان شود»[2] ابن سعد، ترجمة الحسین (علیه‌السّلام) و مقتله، ج۱، ص۷۰.[2].این مردم مرا می‌خواهند و اگر به من دست یابند، با بقیه کاری نخواهند داشت. گویا هدف امام این بود که هر کس در این میدان قدم می‌گذارد، کاملا آزادانه و با ثبات قدم باشد، از این‌رو در مناسبت‌های مختلف و به بهانه‌های گوناگون، که پس از این هم اشاره خواهد شد، افراد را مرخص می‌کرد.

بعد از سخنان امام حسین (علیه‌السّلام)، برادران، فرزندان، برادرزادگان آن حضرت، و فرزندان عبدالله بن جعفر گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ تا پس از تو زنده باشیم؟ خداوند هرگز آن روز را برای ما پیش نیاورد. نخستین کسی که این سخن را گفت، حضرت عباس بن علی (علیه‌السّلام) بود و دیگران نیز از او پیروی کردند و چنین سخنانی گفتند. آن‌گاه امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: ««یا بَنی عَقیلٍ ! حَسبُکم مِنَ القَتلِ بِمُسلِمٍ ، اذهَبوا قَد أذِنتُ لَکم»؛ ای پسران عقیل، کشته شدن مسلم شما را بس است، بروید که من به شما اجازه رفتن دادم». آنان گفتند: «مردم چه خواهند گفت؟ می‌گویند بزرگ و سرور خود و فرزندان بهترین عمویمان را رها کردیم و در یاری او یک تیر هم نینداختیم و یک نیزه و یک ضربت شمشیر نزدیم و ندانستیم چه کردند. نه، به خدا این کار را نمی‌کنیم. جان و مال و اهل خود را فدایت می‌کنیم و همراه تو می‌جنگیم، تا هرچه بر سر شما آید بر سر ما نیز همان بیاید، که زندگی پس از تو بدبختی است». آن‌گاه مسلم بن عوسجه اسدی برخاست و گفت: اگر تو را رها کنیم، نزد خداوند چگونه عذر آوریم؟ به خدا سوگند با آنان چنان می‌جنگم که نیزه‌ام در سینه‌هایشان بشکند و تا قبضه شمشیرم به دستم باشد، آنان را می‌زنم و اگر سلاح برای جنگیدن نداشته باشم، به دفاع از تو سنگشان می‌زنم، ولی هرگز تو را رها نمی‌کنم تا با تو بمیرم». پس از او، سعید بن عبدالله حنفی برخاست و عرض کرد: «نه، به خدا‌ ای پسر پیغمبر، ما هرگز تو را رها نمی‌کنیم تا خداوند بداند که ما در غیاب پیامبرش از تو (که فرزندش هستی) محافظت کردیم و اگر بدانم که در راه تو کشته می‌شوم و سپس زنده می‌شوم و سوزانده می‌شوم و سپس ذرات وجودم را به باد می‌دهند و هفتاد بار با من چنین می‌شود، از تو جدا نمی‌شوم تا آنکه در رکاب تو کشته شوم. چرا چنین نکنم با اینکه یک کشته شدن بیش نیست و به دنبال آن عزتی جاودانه خواهد بود».

زهیر بن قین هم برخاست و گفت: «به خدا قسم دوست داشتم هزار مرتبه کشته شوم، سپس زنده شوم و در عوض، خدای متعال کشته شدن را از تو و جوانان اهل بیت تو برطرف کند». همه یاران امام حسین (علیه‌السّلام) که به همین مضامین سخن گفتند که به خدا سوگند تو را رها نمی‌کنیم، بلکه جان‌هایمان را فدایت می‌کنیم و دست و صورت و گردن خود را سپر بلای تو قرار می‌دهیم که اگر در رکاب تو کشته شویم، به عهدی که با پروردگار خود بسته‌ایم، وفادار بوده و وظیفه‌ای که به عهده داریم، انجام داده‌ایم. [3] طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۱۸. [3] در برخی از کتب مناقب، به نقل از امام سجاد (علیه‌السّلام) آمده است که وقتی اصحاب، وفاداری خود را اعلام کردند و از رفتن خودداری کردند، پدرم فرمود: همهٔ شما فردا کشته می‌شوید و یک تن از شما زنده نخواهد ماند. گفتند: سپاس خدای را که عزت شهادت همراه تو را نصیب ما کرد. آن‌گاه حضرت برای آنان دعا کرد و فرمود: اکنون به بالا نگاه کنید، پس به موقعیت خود در بهشت نظری کردند و امام جایگاه هر یک را نشان می‌داد... (همچنین گفته شده است در این شب، قاسم فرزند امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) از عمویش سؤال کرد: آیا من هم کشته می‌شوم؟ امام حسین که از او پرسید: مرگ در نظر تو چگونه است؟ گفت شیرین‌تر از عسل، امام فرمود: آری، عمویت فدای تو، تو هم یکی از مردانی هستی که پس از گرفتاری و امتحان بزرگی کشته خواهی شد. [4] خصیبی، الهدایه الکبری، ص۲۰۴. [4] آیا کسی از همراهان امام، صحنه را ترک کرد؟ بنا به آنچه پیشتر گفته شد، در شب عاشورا همه اصحاب امام اعلام وفاداری کردند و گفتند تا پای جان می‌ایستیم. به نظر می‌رسد کسانی که این مطلب را در کتاب خود آورده‌اند، آنچه را در منزل زباله رخ داد، و عده‌ای که به اغراض مختلف به همراه امام آمده بودند، او را رها کردند،[5] طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵،ص۳۹۹.[5] به خطا در شب عاشورا گزارش کرده‌اند. همچنین به نظر می‌رسد خبر مسعودی مبنی بر اینکه هنگام ورود به کربلا، پانصد سواره و یک صد پیاده همراه امام بودند[6] مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۷۰. [6] درست نباشد، زیرا این رقم را مورخان دیگر گزارش نکرده‌اند، بلکه برخی گفته‌اند با امام، تنها پنجاه نفر به کربلا آمدند. (این از مواردی است که اگر دلیلی برای ثبت ارقام در منابع تاریخی با عدد، و نه با حروف، وجود داشت، اشکال را از این جهت می‌دانستیم و می‌گفتیم ۵۰ با ۵۰۰ اشتباه شده است. طبری در یک روایت، اصحاب امام را هنگامی که به سمت کربلا می‌رفتند ۴۵ سواره و یکصد پیاده دانسته است، لیکن نمی‌توان آن را مربوط به زمان ورود و حضور آن حضرت در کربلا هم دانست. [7] طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۸۹.[7]

در مجموع، شواهد و قراین، گزارش مسعودی را تایید نمی‌کند. بنابراین سخن برخی محققان نیز که به استناد گزارش مسعودی گفته‌اند در شب عاشورا عده‌ای از لشکر امام رفتند،[8] جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص۲۱۲. [8] محل تامل جدی است. البته بلاذری، از برگشتن یکی از همراهان امام خبر می‌دهد و می‌نویسد: فراس بن جعدة بن هبیره مخزومی (جعده، پسرعمه امام حسین (علیه‌السّلام)، و مادر ام‌هانی، دختر ابوطالب بود.) با امام حسین (علیه‌السّلام) بود و تصور می‌کرد با امام مخالفت نخواهد شد. اما وقتی اوضاع را نامساعد و دشوار دید ترسید، از این‌رو امام به او اجازه برگشت داد و او شبانه از آنجا رفت. (برخی معتقدند این خبر به دلایلی نمی‌تواند درست باشد، چون علاوه بر منحصر بودن آن به کتاب بلاذری، اینکه جعدة بن هبیره فرزندی به نام فراسی داشته باشد. در منابع نیست. به فرض وجود داشتنش، او پسرعمه امام بود و خود بلاذری می‌گوید: فرزندان هبیره از پیروان اهل بیت و عارف به مقام آنان بودند، به علاوه، آنان به شجاعت معروف بودند. [9] بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۰. [9] به نظر می‌رسد این قضیه اگر صحت داشته باشد، مربوط به غیر از شب عاشورا باشد.

نکته دوم؛ در جریان واقعه کربلا در روز عاشورا نیز همین اصحاب تا زنده بودند اجازه ندادند امام حسین (ع) و حتی فرزندان و خویشاوندان آن حضرت به میدان بروند. به این روایت توجه کنید نافع بن هلال هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین (ع) نگران وفاداری و استقامت اصحاب هستند، نزد حبیب بن مظاهر رفته و با مشورت او، تصمیم گرفتند با همراهی بقیه اصحاب به امام حسین (ع) و اهل بیت ایشان اطمینان دهند که تا آخرین قطره خون از ایشان دفاع خواهند کرد. حبیب بن مظاهر یاران امام حسین (ع) را ندا داد تا جمع شوند. سپس به بنی‌هاشم گفت: به خیمه‌های خویش باز گردند؛ بعد رو به اصحاب کرد و آنچه را از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر منتظر فرمان حسین (ع) نبودیم، اکنون با شتاب بر آنان حمله می‌کردیم تا جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم».[10] مقرم، مقتل الحسین، ص۲۱۹. [10]

حضرت عباس (ع) در شب عاشورا بنی هاشم را دور خود جمع کرد و به آنان فرمودند: این اصحاب با امام(ع) پیوند خویشاوندى ندارند و بار سنگین را جز صاحبانش بر نمى دارند. هنگامى که سپیده صبح آشکار شد اوّلین کسى که به میدان نبرد مى شتابد، شمایید. ما باید پیش از آنان کشته شویم تا مردم نگویند: اصحاب خود را پیش انداختند و چون آنان کشته شدند، خود با شمشیرهایشان ساعت به ساعت مرگ را به تأخیر انداختند. [11] حائری مازندرانی، معالی السبطین، ج 1، ص340. [11]

پس باید گفت بر این اساس این یاران امام و همراهان و اهل بیت آن حضرت بودند که بر پایه شناخت و معرفتی که داشتند حاضر نشدند اجازه دهند امام حسین (ع) به تنهایی در میدان حاضر شود و ابتدا خود مردانه از امام زمان خود دفاع کردند. افزون بر این یک رویه معمول در جنگها است که فرمانده ابتدا به میدان نمی رود و یاران پیش قدم می‌شوند.

حدیث اخلاقی : قال امام علی علیه السلام:

    «وَ اللّه لَو تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلی قِتالی لَمّا وَلَّیتُ عَنها؛ به خدا سوگند اگر همه عرب‌ها پشت به پشت هم دهند و به جنگ با من بشتابند، هرگز از آنان روی برنتابم».[12] نهج البلاغه، نامه 45 .[12]