trustworthy
۹۳۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
در ادامه، این مطلب بیشتر مورد بررسی و توضیح قرار گرفته و علوم حقیقی بیشتر شرح داده شده میشود. | در ادامه، این مطلب بیشتر مورد بررسی و توضیح قرار گرفته و علوم حقیقی بیشتر شرح داده شده میشود. | ||
=== تعریف لفظی === | === تعریف لفظی و معنوی === | ||
حال در تعریف فلسفه، با نگاهی جامع تر میتوان پیش رفت؛ چون که میدانیم این علم از کجا آمده و به چه دلیل پیش رفته اما در ابتدای تعریف لفظی این علم، باید گفت که تعریف لفظی چیست. | حال در تعریف فلسفه، با نگاهی جامع تر میتوان پیش رفت؛ چون که میدانیم این علم از کجا آمده و به چه دلیل پیش رفته اما در ابتدای تعریف لفظی این علم، باید گفت که تعریف لفظی چیست. | ||
هر گاه از معنای لغوی یک لفظ سؤال شود، آنچه در | هر گاه از معنای لغوی یک لفظ سؤال شود، آنچه در جوابش بیان میشود «تعریف لفظی» نام دارد؛ مانند سؤال از معنای لغوی غضنفر که در جواب آن، اسد گفته میشود<ref>المنطق، محمدرضا مظفر، ص 111</ref>؛ لفظی که به مرحله معنا میخواهد برسد، نیازمند وضع است (یعنی همان قرارگیری لفظ بر معنا) که در این مرحله تعریف لفظی مطرح میشود که خود تقسیم بر دو بخش میشود: تعریف لغوی، تعریف اصطلاحی. | ||
تعریف لغوی همان وضع اولیه است که واضع وضع کرده و تعریف اصطلاحی وضع ثانویه و... میباشد. | |||
کلمه ی فلسفه کلمه ای است که به مرحله ی اصطلاح رسیده و در لفظ متوقف نشده است و همچنین دارای معانی متعددی میباشد، گروهی تعریفی خاص از فلسفه کرده اند و گروهی دیگر تعریفی عام؛ آنچه گروه اول آن را فلسفه مینامد، گروه دیگر آن را فلسفه نمیداند که هیچ، حتی ارزشمندی آن را نیز انکار میکند و یا آن را اصلا علمی دیگر میداند. به هر حال همین نزاعات باعث شده است تا ما ضرورت ببینیم که بدون تعصب و تقلید و یک رأیی، به دنبال تعریفی کامل و دقیق از فلسفه بوده تا بتوانیم بخش زیادی از مناقشات را بررسی کرده و پاسخ دهیم. ابتدا در سدد آن بودیم تا به یک تاریخچه اجمالی اما کاربردی دست یابیم و در ادامه تلاش بر این است که ریشه لغوی این کلمه و سپس پاسخ «فلسفه چیست؟» را از نظر فلاسفه ی اسلامی مورد بررسی قرار دهیم. | |||
==== لغت فلسفه ==== | ==== لغت فلسفه ==== | ||
لغت فلسفه در اصل یک پشتوانه ی یونانی دارد و ریشه اش از آنجاست. این لغت را اگر ریشه یابی کنیم، خواهیم دید که فلسفه مصدر جعلی کلمه «فیلوسوفیا» است. شهید مطهری به خوبی به این موضوع پرداخته است : | لغت فلسفه در اصل یک پشتوانه ی یونانی دارد و ریشه اش از آنجاست. این لغت را اگر ریشه یابی کنیم، خواهیم دید که فلسفه مصدر جعلی کلمه «فیلوسوفیا» است. شهید مطهری به خوبی به این موضوع پرداخته است: | ||
'''«کلمه فیلوسوفیا'''<ref>philosophia</ref> '''مرکب است از دو کلمه فیلو'''<ref>philo</ref> '''و سوفیا'''<ref>sophia</ref>'''؛ کلمه فیلو به معنی دوستداری و کلمه سوفیا به معنی دانایی است. پس کلمه فیلوسوفیا به معنی دوستداری دانایی است؛ و افلاطون، سقراط را فیلوسوفس'''<ref>philosophes</ref> '''یعنی دوستدار دانایی معرفی میکند . علی هذا کلمه فلسفه که مصدر جعلی عربی است به معنی فیلسوفی گری است.»''' | '''«کلمه فیلوسوفیا'''<ref>philosophia</ref> '''مرکب است از دو کلمه فیلو'''<ref>philo</ref> '''و سوفیا'''<ref>sophia</ref>'''؛ کلمه فیلو به معنی دوستداری و کلمه سوفیا به معنی دانایی است. پس کلمه فیلوسوفیا به معنی دوستداری دانایی است؛ و افلاطون، سقراط را فیلوسوفس'''<ref>philosophes</ref> '''یعنی دوستدار دانایی معرفی میکند . علی هذا کلمه فلسفه که مصدر جعلی عربی است به معنی فیلسوفی گری است.»''' | ||
علمایی که با زبان یونانی و تاریخ علمی یونان آشنایی دارند ذکر کرده اند : | علمایی که با زبان یونانی و تاریخ علمی یونان آشنایی دارند ذکر کرده اند: | ||
'''«قبل از سقراط گروهی پدید آمدند که خود را سوفیست یعنی دانشمند می نامیدند. این گروه ادراک انسان را مقیاس حقیقیت و واقعیت می گرفتند و در استدلال های خود مغالطه به کار می بردند. تدریجا لغت سوفیست مفهوم اصلی خود را از دست داد و مفهوم مغالطه کار به خود گرفت و سوفیست گری مرادف شد با مغالطه کاری.»''' | '''«قبل از سقراط گروهی پدید آمدند که خود را سوفیست یعنی دانشمند می نامیدند. این گروه ادراک انسان را مقیاس حقیقیت و واقعیت می گرفتند و در استدلال های خود مغالطه به کار می بردند. تدریجا لغت سوفیست مفهوم اصلی خود را از دست داد و مفهوم مغالطه کار به خود گرفت و سوفیست گری مرادف شد با مغالطه کاری.»''' | ||
خط ۷۷: | خط ۸۱: | ||
==== اصطلاح فلسفه ==== | ==== اصطلاح فلسفه ==== | ||
هرگاه لفظی به مرحله معنا میخواهد برسد، نیازمند وضع است (یعنی همان قرار گیری لفظ بر معنا) که در این مرحله تعریف لفظی مطرح میشود که خود تقسیم بر دو بخش میشود: تعریف لغوی، تعریف اصطلاحی. | |||
تعریف لغوی همان وضع اولیه است که واضع وضع کرده و تعریف اصطلاحی وضع ثانویه و... میباشد. تا به اینجا هرچه گفته شده در مرحله ی اولیه بوده و آنچه در ادامه قرار است گفته شود، مربوط به مراحل بعدی وضع می باشد، دقیقا از همان جایی که یک لفظ برای مردم اصطلاح میشود. | |||
رفته رفته کلمه ی فلسفه اصطلاح شد و مسلمین این لغت را از یونان گرفتند و از آن صیغه عربی ساخته و رنگ و لعاب شرقی به آن دادند و فلسفه ر به معنای «مطلق دانش عقلی» به کار بردند؛ یعنی در نگاه و نظر آنان، فلسفه یک روش و علم خاص نیست بلکه همه ی دانش های عقلی را در بر می گیرد و دایره ی آن خیلی وسیع تر میشود، اینگونه فلسفه در مقابل علوم نقلی قرار میگیرد، علومی همچون تفسیر، حدیث، فقه، اصول، صرف، نحو، معانی، بیان، بدیع و... ؛ پس هر علمی که نقلی نباشد، آن فلسفه است و در این صورت به کسی که جامع همه ی علوم عقلی میباشد، فیلسوف میباشد. | |||
مسلمین فلسفه را به دو بخش تقسیم کردند : نظری و عملی؛ | |||
فلسفه نظری درمورد اشیاء از آن جهتی که هستند صحبت میکند و فلسفه عملی درمورد افعال اختیاری انسان از آن جهت که شایسته میباشد بحث میکند. فلسفه نظری خودش به سه دسته تقسیم میشود : | |||
* الهیات (فلسفه علیا) که خود به دو بخش «بمعنی الااعم» و «بمعنی الاخص» تقسیم میشود. | |||
* ریاضیات (فلسفه وسطی) که شامل «حساب» و «هندسه» و «هیئت» و «موسیقی یا علم امواج» میباشد | |||
* طبیعیات (فلسفه سفلی) | |||
و همچنین فلسفه عملی هم بر سه بخش است : | |||
* علم اخلاق | |||
* علم تدبیر منزل (خانواده) | |||
* علم سیایت مدن | |||
و بر اساس اصطلاح مذکور، فیلسوف کامل یعنی جامع همه علوم بالا؛ اما تنها یک سوال است که هنوز باقی مانده است و آن اینکه تعریف فلسفه چیست؟ | |||
=== فلسفه حقیقی یا علم اعلی === | |||
در فوق ذکر شد که مسلمین برای آسان سازی و فهم درست این علم، آن را را به دو بخش تقسیم کردند و هر بخش را به دسته های مختلف؛ اما از نظر فلاسفه، در بین بخش های متعدد این علم، یک بخش از سایر بخش ها بالاتر و خاص تر است و آن همان «الهیات یا فلسفه علیا»<ref>علم کلی، فلسفه اولی، علم اعلی، ما بعد الطبیعه (متافیزیک) همگی نام های دیگر فلسفه حقیقی ذکر شده اند.</ref> میباشد و از نظر شهید مطهری «ره» فلسفه حقیقی نیز آن است، نه مطلق علوم عقلی.<ref>رک : فلسفه مقدماتی، عبدالرسول عبودیت، ص19</ref> | |||
پس، از نظر قدمای فلاسفه، لغت فلسفه دو معنا دارد: معنای شایع که عبارت بود ز مطلق علوم عقلی و معنای غیر شایع که به معنای علم الهی یا فلسفه اولی بود؛ اما شاید سوال شود که این چه تاثیری در تعریف این علم دارد؟ باید گفت که اگر ما قائل به معنای شایع شویم، پس تعریفی هم نمیتوانیم برای این علم داشته باشیم؛ چون در معنای شایع، فلسفه یک لغت عام است و به علم خاصی اطلاق نمیشود. اما اگر قائل به معنای غیر شایع شویم و مرادمان از فلسفه همان علمی باشد که قدما آن را فلسفه حقیقی می خواندند، میتوانیم برای فلسفه تعریفی داشته باشیم و پاسخی برای «فلسفه چیست» داشته باشیم و آن عبارت است از: «علم به احوال موجود از آن جهت که موجود است<ref>رک : کلیات علوم اسلامی، شهید مطهری، ج1، ص130</ref>» مرحوم شهید مطهری تعریف فلسه را به خوبی شرح میدهند : | |||
'''«اطلاعات ما درباره ی اشیاء دو گونه است: یا مخصوص است به نوع و یا جنس معینی، مثل علم ما به احکام اعداد (علم حساب) و یا احکام مقادیر (علم هندسه) و یا احوال و آثار گیاهان (علم گیاه شناسی)و یا احوال و آثار و احکام بدن انسان (علم پزشکی) و... و یا مخصوص به نوع خاص نیست، یعنی موجود از آن جهت که نوع خاص است آن احوال و احکام و آثار را ندارد بلکه از آن جهت دارای احکام و احوال و آثار است که موجود است.»'''<ref>کلیات علوم اسلامی، شهید مطهری، ج1، ص131</ref> | |||
بعد در ادامه برای تسهیل بیشتر، جهان را به اندام انسان تشبیه میکنند: | |||
'''«ما اگر جهان را به یک اندام تشبیه کنیم، میبینیم که مطالعه ی ما درباره ی این اندام دو گونه است: برخی مطالعات ما مربوط است به اعضای این اندام، مثلا سر یا دست یا پا و... و برخی مطالعات ما مربط میشود به کل اندام، مثل اینکه پرسیده شود این اندام از کی به وجود آمده است و تا کی ادامه می یابد و آیا پیدایش و زوال اعضا تصادفی است یا قانونن علیت بر آن حکم فرماست و از این قبیل پرسش ها؛ آن قسمت از مطالعات ما که مربوط میشود به عضو شناسی جهان هستی، علم است و آن قسمت که مربوط میشود به اندام شناسی جهان، فلسفه است.»'''<ref>کلیات علوم اسلامی، شهید مطهری، ج1، ص131</ref> | |||
این علم از جهات مختلفی میتوان گفت یک سر و گردن از باقی علوم بالاتر است و دارای امتازاتی است: | |||
1. نسبت به علوم دیگر، برهانی تر و یقینی تر است. | |||
o اثبات: در مبادی اقیسه، آن قضایایی را خواستاریم که در قالب قیاس ریخته میشوند و همچنین مبادی اقیسه مواردی هستند که «لایحتاج الی کسب و نظر»<ref>نیازمند فکر نمیباشند (بدیهی اند)</ref> هستند. مبادی اقیسه هشت مورد بودند که یقینیات یکی از آن هشت مورد است که همین یقینیات به بدیهی و نظری تقسیم میشد و بدیهی هم به اولی و غیر اولی. مسائل اولی، صرف تصور موضوع و محمول، حکم (تصدیق و جزم) را حاصل میکند؛ مانند «الکل اعظم من الجزئه» و «الوجود موجود» اما غیر اولیات نیز شامل مشاهدات، محسوسات، تجربیات، حدسیات، متواترات، فطریات میشود. حال با اندکی تامل خواهیم دریافت که تمام گزاره های غیر اولی باید به اولیات برگردند تا بتوان به آن تکیه کرد لذا تمام گزاره های فلسفه از یقینیات اند و چون تمام گزاره های این علم از اولیات اند پس به همین دلیل میگوییم این علم از دیگر علوم برهانی تر و یقینی تر است.<ref>رک: المنطق، محمدرضا مظفر، مقدمه باب سادس (الصناعات الخمس)، ص282</ref> | |||
2. بر علوم دیگر حاکم است و به او نیاز کلی دارند و او نیاز کلی به آنها ندارد. | |||
o اثبات: هر علمی دارای مبادی و مسائلی است و مبادی آن یا تصوری است یا تصدیقی. از جمله مبادی تصوری هر علم، بیان چیستی موضوع و مفردات مسائل آن علم است و همچنین از جمله مبادی تصدیقی هر علم، اثبات هستی موضوع و مفردات مسائل آن علم است. از آنجا که مبادی هر علمی خارج از آن علم اند، در واقع مبادی هر علمی، جزء مسائل علوم دیگر است؛ چون هیچ علمی از مبادی خودش بحث نمیکند یا به عبارت دیگر هر علمی موضوع خود را بدیهی فرض میکند و پیرامون آن موضوع بحث میکند. حال مدعی این است که مبادی فلسفه تامین کننده ی مبادی همه ی علوم است؛ فلسفه میگوید: موجود یا واجب است یا ممکن و ممکن یا جوهر است یا عرض و جوهر یا قابل امتداد در ابعاد ثلاثه هست یا نیست و اگر هست یا نامی است یا غیر نامی و نامی یا حساس است یا غیر حساس و حساس یا مرید است یا غیر مرید و مرید یا ناطق است یا غیر ناطق و... . پس همانطور که در مورد قبل اثبات شد، فلسفه نسبت به علوم دیگر برهانی تر و یقینی تر است و یا به عبارت دیگر خود فلسفه مبادی اش از بدیهیات اولیه است، در نتیجه محتاج به علم دیگری هرگز نخواهد بود. | |||
3. از دیگر علوم عام تر و کلی تر است. | |||
o همانگونه که گفته شد، مسائل هر علمی شالوده و پیکره ی اصلی هر علمی هستند؛ ملاک در کلیت و اعمیت علم چیست؟ ملاعبدلله در حاشیه اینگونه میفرماید که هر علمی سه رکن دارد که آنها را ارکان و اجزای آن علم مینامند و ارکان هر علمی عبارتاند از: موضوع و مبادی و مسائل.<ref>الحاشیه علی التهذیب المنطق، عبدالله بن شهاب الدین، ص114</ref>شاید سوال شود که موضوع هر علم چیست؟ در کفایه مرحوم خراسانی ذکر کرده اند «انّ موضوع کلّ علم هو الذی یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه»<ref>کفایه الاصول، محمد کاظم خراسانی، ج1، ص19</ref> پس مسائل هر علمی، احکام و عوارض موضوع آن علم اند. حال که مسائل هر علمی از احکام و عوارض موضوع آن علم میباشد، دانسته می شود که ملاک و کلیت در علوم، موضوعات علوم هستند. پس ملاک اعمیت و کلیت، موضوع است و چون فلسفه، عام ترین موضوع از بین علوم است، کلی ترین و عام ترین علم محسوب میشود. | |||
== منابع == | == منابع == |