automoderated، ناظمان (CommentStreams)، trustworthy
۱۶٬۰۱۱
ویرایش
A.rezapour (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
A.rezapour (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
'''سرانجام تفکر اومانیستی''' | '''سرانجام تفکر اومانیستی''' | ||
[[پرونده:اومانیسم.jpg|بندانگشتی|کتاب «اومانیسم» نوشته تونی دیویس|303x303پیکسل]] | |||
هنگامی که معیار و میزان همه چیز انسان قرار گرفت ملاک خوبی و بد نیز به تعداد افراد انسانی متعدد شد و سرانجام مفاهیمی مانند خیر و شرّ، حق و باطل، عدالت و ظلم و… معنای خود را از دست داد. سیر [[نهیلیسم]] اروپایی بعد از نیچه را «هرمان رانوسینیک» چنین شرح میدهد: در آغاز قرن بیستم، تکیه بر فردیت و آزادی شخصی موجب انکار هر آرمان عینی نظام ارزشی گردید. این مرحله را میتوان «غیر واقعی ساختن واقعیت» نامید و آثار آن را در انزوا، گوشهگیری افراد و از هم پاشیدن آخرین پیوندهای آرمانی… بهطور کلّی در نفی همه ارزشهای فرهنگی بشر به خوبی میبینیم در چنین وضعی انسان خود را پایبند هیچ چیز نمیداند و بیخیال زندگی میکند. انسان دیگر نه ایمان به خدا دارد نه به کفر و بیایمانی، نه بر ضد اولی میشود و نه به دیگری پناه میبرد و حتی از بحث درباره این مفاهیم هم بیزار است، دیگر نه نیکی برایش معنی دارد نه بدی نه خودش را مسئول میداند نه گناهکار، و نه مکلف به تکلیفی خاص و به همین مناسبت نه اصلاح طلب است نه انقلابی، نه خوش بین نه بدبین، نه اخلاقی نه ضد اخلاق، نه به مشیت الهی اعتقاد دارد نه به جبر زمانه، به عبارت دیگر در بیتعهدی محض به سر میبرد.<ref>همان، ص۱۱۵.</ref>{{پایان پاسخ}} | هنگامی که معیار و میزان همه چیز انسان قرار گرفت ملاک خوبی و بد نیز به تعداد افراد انسانی متعدد شد و سرانجام مفاهیمی مانند خیر و شرّ، حق و باطل، عدالت و ظلم و… معنای خود را از دست داد. سیر [[نهیلیسم]] اروپایی بعد از نیچه را «هرمان رانوسینیک» چنین شرح میدهد: در آغاز قرن بیستم، تکیه بر فردیت و آزادی شخصی موجب انکار هر آرمان عینی نظام ارزشی گردید. این مرحله را میتوان «غیر واقعی ساختن واقعیت» نامید و آثار آن را در انزوا، گوشهگیری افراد و از هم پاشیدن آخرین پیوندهای آرمانی… بهطور کلّی در نفی همه ارزشهای فرهنگی بشر به خوبی میبینیم در چنین وضعی انسان خود را پایبند هیچ چیز نمیداند و بیخیال زندگی میکند. انسان دیگر نه ایمان به خدا دارد نه به کفر و بیایمانی، نه بر ضد اولی میشود و نه به دیگری پناه میبرد و حتی از بحث درباره این مفاهیم هم بیزار است، دیگر نه نیکی برایش معنی دارد نه بدی نه خودش را مسئول میداند نه گناهکار، و نه مکلف به تکلیفی خاص و به همین مناسبت نه اصلاح طلب است نه انقلابی، نه خوش بین نه بدبین، نه اخلاقی نه ضد اخلاق، نه به مشیت الهی اعتقاد دارد نه به جبر زمانه، به عبارت دیگر در بیتعهدی محض به سر میبرد.<ref>همان، ص۱۱۵.</ref>{{پایان پاسخ}} | ||
{{مطالعه بیشتر}} | {{مطالعه بیشتر}} | ||
== مطالعه بیشتر == | == مطالعه بیشتر == | ||