حدیث زنده شدن تصویر شیر به امر امام رضا(ع)
آیا حدیثی که بر اساس آن امام رضا(ع) تصویر شیری را زنده کرد، معتبر و صحیح است؟
زنده شدن تصویر شیر به امر امام رضا(ع) مضمون روایتی است که در کتاب عیون اخبار الرضا(ع) ذکر شده و از نظر سند ضعیف دانسته شده است. دلیل ضعف آن وجود راوی ضعیف و ناشناخته در سلسله سند حدیث است؛ البته محتوای آن را با اعتقادات شیعه سازگار شمردهاند. عالمان شیعه معتقدند در جایی که ممکن است با عوامفریبی، باطل جای حقیقت را بگیرد و حتی برای مردم با ایمان، جایگاه امامت سست شود، امام(ع) میتواند با اجازه خداوند نشانهای بیاورد تا حقیقت روشن شود.
کاشیکاری ایوان نقارخانه در حرم امام رضا(ع)، که به ماجرای زنده شدن تصویر شیر اشاره دارد. | |
اطلاعات حدیث | |
---|---|
به نقل از | امام جواد(ع) |
روایات مشابه | حدیث زنده شدن تصویر شیر به امر امام کاظم(ع) |
راویان | |
راوی اصلی | امام هادی(ع) |
دیگر راویان | امام حسن عسکری(ع)، علی بن محمد بن سیّار، یوسف بن محمد بن زیاد، محمد بن قاسم مفسر |
سند | |
اعتبار سند | ضعیف |
منابع شیعه | عیون اخبار الرضا(ع) |
توضیحات | محتوای روایت را با عقاید شیعه سازگار دانستهاند. |
بر اساس این روایت، پس از خواندن نماز طلب باران توسط امام رضا(ع) و باریدن باران، جایگاه او بین مردم بالا رفت. اطرافیان مأمون خلیفه عباسی، نگران بالا رفتن جایگاه او شدند؛ بنابراین با ترتیب دادن مجلسی، قصد داشتند جایگاه به وجود آمده برای او ارا از میان ببرند. در مجلسی که ترتیب داده شده بود، فردی به نام حمید بن مهران امام رضا(ع) را دروغگو خواند و از او خواست اگر باران به واسطه دعای او باریده، دو تصویر شیر که بر تخت مأمون نقش شده را زنده کند و به جان او بیاندازد. امام(ع) به تصویر دو شیر امر کرد که او را بخورند. تصویر دو شیر زنده شد و حمید بن مهران را خوردند.
حدیث و ترجمه
حدیث زنده شدن تصویر شیر به امر امام رضا(ع)، حدیثی طولانی است که در آن به ماجرای خشکسالی در دوران مأمون خلیفه عباسی و خواندن نماز طلب باران توسط امام رضا(ع) و برطرف شدن خشکسالی پرداخته شده است. پس از آن، به نگرانی اطرافیان خلیفه عباسی از جایگاه امام رضا(ع) و در ادامه به ماجرای زنده شدن تصویر شیر به امر امام رضا(ع) پرداخته، که بخشی از آن چنین است:
«... وَ قَدْ کَانَ لِلْمَأْمُونِ مَنْ یُرِیدُ أَنْ یَکُونَ هُوَ وَلِیَّ عَهْدِهِ مِنْ دُونِ اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ… قَالَ اَلرَّجُلُ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ فَوَلِّنِی مُجَادَلَتَهُ فَإِنِّی أُفْحِمُهُ وَ أَصْحَابَهُ وَ أَضَعُ مِنْ قَدْرِهِ فَلَوْ لاَ هَیْبَتُکَ فِی نَفْسِی لَأَنْزَلْتُهُ مَنْزِلَتَهُ وَ بَیَّنْتُ لِلنَّاسِ قُصُورَهُ عَمَّا رَشَّحْتَهُ لَهُ قَالَ اَلْمَأْمُونُ مَا شَیْءٌ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ هَذَا قَالَ فَاجْمَعْ جَمَاعَةَ وُجُوهِ أَهْلِ مَمْلَکَتِکَ مِنَ اَلْقُوَّادِ وَ اَلْقُضَاةِ وَ خِیَارِ اَلْفُقَهَاءِ لِأُبَیِّنَ نفضه [نَقْصَهُ] بِحَضْرَتِهِمْ فَیَکُونَ أَخْذاً لَهُ عَنْ مَحَلِّهِ اَلَّذِی أَحْلَلْتَهُ فِیهِ عَلَی عِلْمٍ مِنْهُمْ بِصَوَابِ فِعْلِکَ قَالَ فَجَمَعَ اَلْخَلْقَ اَلْفَاضِلِینَ مِنْ رَعِیَّتِهِ فِی مَجْلِسٍ وَاسِعٍ قَعَدَ فِیهِ لَهُمْ وَ أَقْعَدَ اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ بَیْنَ یَدَیْهِ فِی مَرْتَبَتِهِ اَلَّتِی جَعَلَهَا لَهُ فَابْتَدَأَ هَذَا اَلْحَاجِبُ اَلْمُتَضَمِّنُ لِلْوَضْعِ مِنَ اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ لَهُ إِنَّ اَلنَّاسَ قَدْ أَکْثَرُوا عَنْکَ اَلْحِکَایَاتِ وَ أَسْرَفُوا فِی وَصْفِکَ بِمَا أَرَی أَنَّکَ إِنْ وَقَفْتَ عَلَیْهِ بَرِئْتَ إِلَیْهِمْ مِنْهُ قَالَ وَ ذَلِکَ أَنَّکَ قَدْ دَعَوْتَ اَللَّهَ فِی اَلْمَطَرِ اَلْمُعْتَادِ مَجِیئُهُ فَجَاءَ فَجَعَلُوهُ آیَةً مُعْجِزَةً لَکَ أَوْجَبُوا لَکَ بِهَا أَنْ لاَ نَظِیرَ لَکَ فِی اَلدُّنْیَا وَ هَذَا أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ أَدَامَ اَللَّهُ مُلْکَهُ وَ بَقَاءَهُ لاَ یُوَازِی بِأَحَدٍ إِلاَّ رَجَحَ بِهِ وَ قَدْ أَحَلَّکَ اَلْمَحَلَّ اَلَّذِی قَدْ عَرَفْتَ فَلَیْسَ مِنْ حَقِّهِ عَلَیْکَ أَنْ تُسَوِّغَ اَلْکَاذِبِینَ لَکَ وَ عَلَیْهِ مَا یَتَکَذَّبُونَهُ فَقَالَ اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَا أَدْفَعُ عِبَادَ اَللَّهِ عَنِ اَلتَّحَدُّثِ بِنِعَمِ اَللَّهِ عَلَیَّ وَ إِنْ کُنْتُ لاَ أَبْغِی أَشَراً وَ لاَ بَطَراً وَ أَمَّا ذِکْرُکَ صَاحِبَکَ اَلَّذِی أَحَلَّنِی مَا أَحَلَّنِی فَمَا أَحَلَّنِی إِلاَّ اَلْمَحَلَّ اَلَّذِی أَحَلَّهُ مَلِکُ مِصْرَ یُوسُفَ اَلصِّدِّیقَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ کَانَتْ حَالُهُمَا مَا قَدْ عَلِمْتَ فَغَضِبَ اَلْحَاجِبُ عِنْدَ ذَلِکَ وَ قَالَ یَا اِبْنَ مُوسَی لَقَدْ عَدَوْتَ طَوْرَکَ وَ تجاوزک [تَجَاوَزْتَ] قَدْرَکَ إِنْ بَعَثَ اَللَّهُ بِمَطَرٍ مُقَدَّرٍ وَقْتُهُ لاَ یَتَقَدَّمُ وَ لاَ یَتَأَخَّرُ جَعَلْتَهُ آیَةً تَسْتَطِیلُ بِهَا وَ صَوْلَةً تَصُولُ بِهَا کَأَنَّکَ جِئْتَ بِمِثْلِ آیَةِ اَلْخَلِیلِ إِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لَمَّا أَخَذَ رُءُوسَ اَلطَّیْرِ بِیَدِهِ وَ دَعَا أَعْضَاءَهَا اَلَّتِی کَانَ فَرَّقَهَا عَلَی اَلْجِبَالِ فَأَتَیْنَهُ سَعْیاً وَ تَرْکَبْنَ عَلَی اَلرُّءُوسِ وَ خَفَقْنَ وَ طِرْنَ بِإِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَی فَإِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَوَهَّمُ فَأَحْیِ هَذَیْنِ وَ سَلِّطْهُمَا عَلَیَّ فَإِنَّ ذَلِکَ یَکُونُ حِینَئِذٍ آیَةً مُعْجِزَةً فَأَمَّا اَلْمَطَرُ اَلْمُعْتَادُ مَجِیئُهُ فَلَسْتَ أَنْتَ أَحَقَّ بِأَنْ یَکُونَ جَاءَ بِدُعَائِکَ مِنْ غَیْرِکَ اَلَّذِی دَعَا کَمَا دَعَوْتَ وَ کَانَ اَلْحَاجِبُ أَشَارَ إِلَی أَسَدَیْنِ مُصَوَّرَیْنِ عَلَی مَسْنَدِ اَلْمَأْمُونِ اَلَّذِی کَانَ مُسْتَنِداً إِلَیْهِ وَ کَانَا مُتَقَابِلَیْنِ عَلَی اَلْمَسْنَدِ فَغَضِبَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ صَاحَ بِالصُّورَتَیْنِ دُونَکُمَا اَلْفَاجِرَ فَافْتَرِسَاهُ وَ لاَ تُبْقِیَا لَهُ عَیْناً وَ لاَ أَثَراً فَوَثَبَتِ اَلصُّورَتَانِ وَ قَدْ عَادَتَا أَسَدَیْنِ فَتَنَاوَلاَ اَلْحَاجِبَ وَ رَضَّاهُ [وَ رَضَّضَاهُ] وَ هَشَمَاهُ وَ أَکَلاَهُ وَ لَحَسَا دَمَهُ وَ اَلْقَوْمُ یَنْظُرُونَ مُتَحَیِّرِینَ مِمَّا یُبْصِرُونَ…»[۱]
« | ... یکی از وابستگان مأمون که امید داشت او را به ولایتعهدی انتخاب کنند نه امام رضا(ع) را… به مأمون گفت: از بزرگان این مرز و بوم جماعتی را حاضر کن؛ مانند سران سپاه، قاضیان و فقیهان، تا من نقص و کاستی علی بن موسی (امام رضا(ع)) را در حضور جمع روشن کنم… مأمون شخصیتهای بزرگی را در مجلس وسیعی حاضر کرد و خود در آن مجلس حضور یافت و امام رضا(ع) را در مقابل خود در جایگاه ولایتعهدی که برای او مقرّر داشته بود نشاند. آنگاه آن مرد حاجب که قول داده بود امام رضا(ع) را از مقامش پایین بیاورد، خطاب به امام(ع) گفت: مردم خیلی چیزها از شما حکایت میکنند و به قدری در وصف شما تندروی میکنند که اگر خود بر آن اطّلاع پیدا کنید از آن بیزاری خواهید جست. اوّلین چیزی که باید بگویم نماز طلب باران شما است که دعا کردی و باران آمد و حال اینکه بدون دعای شما هر ساله بدون هیچ دعائی در این موقع باران میبارد. مردم آن را برای شما معجزهای دانستهاند، و با این معجزه ثابت کردهاند که تو نظیر نداری و مانند تو کسی در دنیا نیست، در صورتی که این امیر المؤمنین -که خداوند پایدارش بدارد- [یعنی مأمون] از هر کسی برتر است و تو را منصب ولایتعهدی داده است و در مقامی قرار داده است که میشناسی و میدانی، پس سزاوار نیست که آنچه را به دروغ درباره تو گفتهاند تجویز کنی و وزر آن بر امیر المؤمنین باشد، امام رضا(ع) گفت: من بندگان خدا را از سخن گفتن درباره نعمتهایی که خدا به فضل خود به من داده مانع نمیشوم، نهایت آن است که من شوق و نشاط و خوشحالی بر اوصاف خود نمیکنم، و امّا اینکه گفتی: صاحبت یعنی مأمون من را در این منصب قرار داده است، بدان که او به من منصبی داده مانند منصبی که پادشاه مصر به یوسف صدیق داد و شرح حال آن دو را تو میدانی (یعنی تو میدانی که پادشاه مصر کافر بود و یوسف صدّیق پیامبر خدا). مرد با شنیدن این مطلب خشمگین شد و گفت: پسر موسی! از حدّ خود تجاوز کردی! خداوند برای باران زمانی را تقدیر کرده و آن در وقت معیّن میبارد، تو آن را برای خود علامت و معجزه قرار دادهای و به آن میبالی و برای خود برتری و قدرت نشان میدهی، گویا که کاری مانند حضرت ابراهیم(ع) هنگامی که مرغان قطعه قطعه شده را به اذن خدا زنده کرد انجام دادهای. اگر راست میگویی این دو را زنده کن و بر جان من بیانداز (اشاره کرد به دو شیر که بر مسند مأمون نقش شده بود). اگر این کار را انجام دادی آن وقت میتوانی آن را معجزه به حساب بیاوری، زیرا بارانی که عادت به باریدن دارد، تو سزاوارتر از دیگران نیستی که فقط به خاطر دعای تو باران ببارد، بلکه دیگران نیز با تو دعا کردند و اشاره کرد به نقش دو شیری که روبهروی هم بر تخت مأمون کشیده بودند، امام رضا(ع) خشگمین شد و فریادی بر آن دو صورت زد و گفت: این بدکار را بدرید و اثری از او باقی نگذارید. آن دو نقش به صورت دو شیر زنده درآمدند و بر مرد حمله کرده، او را دریدند و استخوانش را شکسته، جویدند و او را خوردند و خونش را لیسیدند. حاضران همه تماشا میکردند و حیران مانده بودند که چه میبینند… | » |
سند
حدیث زنده شدن تصویر شیر به امر امام رضا(ع)، توسط شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا(ع) ذکر شده است. او این حدیث را از ابوالحسن محمد بن قاسم مُفَسّر، از یوسف بن محمد بن زیاد، از علی بن محمد بن سیّار، از پدران آن دو، از امام حسن عسکری(ع)، از پدرش امام هادی(ع)، از پدرش امام جواد(ع) روایت کرده است.[۱] این روایت به خاطر اینکه دو نفر از روایان از دو پدر خود روایت کردهاند دارای دو سلسله سند است.
ابوالحسن محمد بن قاسم مُفَسّر یکی از راویان سلسله سند، ضعیف و دروغگو معرفی شده است.[۲] یوسف بن محمد بن زیاد[۳] و علی بن محمد بن سیّار نیز، مجهول و ناشناخته هستند؛[۳] بنابراین، هر دو سلسله سند این روایت ضعیف است.
البته سند حدیث زنده شدن تصویر شیر به امر امام کاظم(ع) که در مجلس هارون الرشید رخ داد، و در محتوا شبیه به این حدیث است، صحیح و معتبر است.
محتوا
بر اساس روایت زنده شدن تصویر شیر به امر امام رضا(ع)، پس از خشکسالی و پس از بارانی که با خواندن نماز طلب باران توسط امام رضا(ع) آمد، عدهای از اطرافیان مأمون خلیفه عباسی، او را از جایگاه امام رضا(ع) ترساندند. به باور آنها این نگرانی وجود داشت که پس از این رویداد خلافت از بنیعباس به فرزندان علی(ع) متنقل شود.
حمید بن مهران یکی از افرادی که مأمون را از خطر جایگاه امام رضا(ع) ترسانده بود، خطاب به امام رضا(ع)، او را دروغگو خواند و رویداد بارش باران را بارانی دانست که در وقت خودش آمده و مردم نیز برای آمدن آن دعا کردهاند. او از امام(ع) خواست اگر راستگو است تصویر دو شیری که بر تخت مأمون نقش شده را زنده کرده و به جان او بیاندازد. امام رضا(ع) خشمگین شد و خطاب به دو تصویر گفت: «این نابکار را بدرید و هیچ اثری از او باقی نگذارید.» آن دو تصویر تبدیل به دو شیر شدند و آن فرد را دریده و خوردند.[۱]
کرامت امام(ع)
امام رضا(ع) با نشان دادن کرامت زنده کردن تصویر شیر، عوامفریبی حمید بن مهران را از میان برد و حقیقت را روشن کرد. در جایی که ممکن است با عوامفریبی، باطل جای حقیقت را بگیرد و حتی برای مردم با ایمان، جایگاه امامت سست شود، امام(ع) میتواند با اجازه خداوند نشانهای بیاورد تا حقیقت روشن شود.
بر اساس روایتی از امام صادق(ع) معجزه نشانهای است که خداوند به پیامبران و حجتهای خود میدهد تا راستی گفتار آنها ثابت شود و آنان از دروغگویان و مدعیان نبوت و امامت بازشناخته شوند؛[۴] بنابراین معجزه و کرامت یکی از نشانههای راستگویی و الهی بودن پیامبران و امامان(ع) است.
جستارهای وابسته
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ شیخ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا(ع)، به تصحیح مهدی لاجوردی، تهران، جهان، بیتا، ج۲، ص۱۶۷.
- ↑ ابن غضائری، ج۱، ص۹۸.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ قهپایی، عنایةالله، مجمع الرجال، قم، اسماعیلیان، ۱۳۶۴ش، ج۶، ص۲۵.
- ↑ ابن بابویه، محمد، علل الشرائع، ترجمه: مسترحمی، تهران، کتاب فروشی مصطفوی، چاپ ششم، ۱۳۶۶ش، ص۲۶۴.