نظریه اسلام منهای روحانیت

نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۱۴ توسط Shamloo (بحث | مشارکت‌ها)
سؤال

نظریه اسلام منهای روحانیت چرا مطرح شد؟

درگاه‌ها
حوزه-و-روحانیت.png


این شعار ریشه در فرهنگ و تفکر غربی و شکل‌گیری نهضت اصلاح دینی و پروتستان در قرن شانزدهم و به‌طور خاص اندیشه‌های مارتین لوتر(۱۴۸۳–۱۵۴۶) از متفکران جنبش دین پیرایی دارد. وی با زیر سؤال بردن وساطت کشیش‌های مسیحی در فهم و ارایه انجیل تلاش نمود تا زمینه را برای کنار نهادن دین از عرصه اجتماع که با رنسانس آغاز شده بود فراهم نماید.

پروتستانیسم که به دنبال نهضت اصلاح دینی شکل گرفت بر این باور است که مرجعیت دینی تنها از آن کتاب مقدس است و از این رو هیچ گونه حجیتی برای مقام پاپی، شوراهای کلیسایی یا آرای آبای کلیسا و قدّیسان قائل نیستند. در حالی که کلیسای کاتولیک خود را یگانه مرجع و حافظ و مبین کتاب مقدس می‌شمارد و آموزه‌ها و سنتهای دیرپا را دارای وثاقت و حجیت و کامل کننده مقدس تلقی می‌کند. از دیدگاه پروتستانها هر مسیحی می‌تواند پیام کتاب مقدس را به وجدان شخصی خود دریابد. در این مسیر گروهی چنان راه به افراط پیمودند که متون مقدس را طبق دلخواه تعبیر و تفسیر می‌کردند. در دوره‌های بعد بسیاری از پروتستانها برنقش عقل، تجربه دینی و برداشتهای شخصی به گونه ای افراطی تأکید کردند. بروز تأویلها و تفسیرها و گسترش مباحث هرمنوتیکی در این نحله ناشی از همین اصول است.[۱]

مارتین لوتر معتقد بود همه انسانها در پیشگاه خداوند و در توان فهم کلام او برابر هستند بنابر این روحانیون به عنوان میانجی خدا و انسان نه تنها لازم نیستند بلکه بر سر راه پرورش یک رابطه معنوی درست بین انسان و خدا مانع منفی به‌شمار می‌روند.[۲]

براین اساس، وی اصل خود کشیشی را مطرح نمود یعنی هر کس می‌تواند کشیش خود باشد و از ترجمه انجیل به هر زبان و برداشتی استفاده کند. مارتین لوتر چنین تأکید نمود که ما نیز همان قدر کشیش هستیم که آنها (ارباب کلسیا) هستند و تنها با موافقت ماست که نظارت بر امور مذهبی را برعهده دارند آن هم فقط به صورت مأمور … بدین سان همگی ما که مسیحی هستیم کششیم.[۳]

پیامد چنین تفکری زمینه‌سازی برای سکولاریسم و کنار نهادن دین از زندگی اجتماعی بود که به عنوان یکی از مبانی اساسی تفکر غربی نمایان شد.

برخی از روشنفکران داخلی نیز که تحصیلات غربی را فراگرفته بودند، متأثر از چنین تفکراتی، تلاش نمودند تا به نوعی این مبانی را در کشور ما بازسازی نمایند و در این راستا پروتستانیسم اسلامی را دنبال نموده و وساطت روحانیت را همچون وساطت ارباب کلیسا انگاشته و شعار اسلام منهای روحانیت را سر دادند.

غافل از آنکه این شعار و نگاه به روحانیت بیش از آنکه به جایگاه روحانیت لطمه وارد سازد، بیانگر فقدان شناخت و آگاهی آنان از اسلام و روحانیت است. این دسته از روشنفکران در حالی اسلام را با مسیحیت تحریف شده یکسان انگاشتند که دین اسلام از اساس با مسیحیت تحریف شده تفاوت داشته و ماهیت و جایگاه روحانیت اسلام با کشیشان مسیحی بسیار متفاوت است، مسیحیت کاتولیک برآموزه‌های خرافی که در قالب گزاره‌های دینی مسلّم و یقینی شکل گرفته بودند، تأکید نموده و با هر نوع نظریه و دیدگاهی که مخالف آن بود مخالفت می‌نمود از این رو با پیشرفتهای علمی زمان خویش به مقابله برخاست ولی اسلام آموزه‌های خویش را از منابع معتبر و با اصول و شیوه‌های دریافت نموده و عقل را به عنوان یکی از منابع دین پذیرفته و بیشترین تأکید و توجه را به علم و دانش دارد و روحانیت به عنوان کارشناسان و متخصصان علوم دینی وظیفه تبیین آن را برعهده دارند.

علاوه بر اینکه ادعای یکسان انگاشتن فهم همگان در متون دینی بر خلاف حکم عقل و منطق و روش عقلایی است و همانگونه که در مسائل تخصصی نمی‌توان فهم متخصصان آن رشته را با دیگران یکسان شمرد، در مسائل دینی نیز فهم روحانیت به عنوان متخصصان علوم اسلامی که بر پایه مبانی و اصول دینی استوار است با دیگران قابل مقایسه نیست. تعجب از کسانی است که در ساحت تخصص در تمامی علوم به خود اجازه نمی‌دهند که چنین ادعایی را مطرح کنند ولی در مسائل دینی بر خلاف این حکم عقلی و روش عقلایی فهم متخصصان علوم دینی و روحانیت را یکسان شمرده وراه را برای فهم متون دینی برای همگان باز نموده‌اند. ماهیت شعار اسلام منهای روحانیت، اسلام بدون کارشناس و متخصص آن است. امام (ره) در برابر چنین القائاتی ایستادگی نموده و به روشنگری پرداخته فرمودند: «اگر شما را از صحنه خارج کنند، اسلام را کنار زدند. طب بی طبیب نمی‌تواند عمل بکند، طبیب می‌خواهد، متخصص می‌خواهد. اسلام به استثنای روحانیت مثل طب به استثنای طبیب است. این که اسلام را تا اینجا رسانده همین طبقه بوده است و شما الان مکلفید که اسلام را با قدرت به نسلهای آتیه تحویل بدهید.»[۴]

طرح شعار «اسلامِ منهای روحانیت» برای آن بود که به تدریج رهبری دینی را از میان بردارند و با گذشت زمان، تنها یک سلسله قوانین مکتوب و بی‌روح بماند و آن را به دلخواه خود تفسیر و تحریف کنند. زنده بودن اسلام و قوانین اسلامی، فقط با وجود رهبر قانون فهم و عادل و آگاه و قاطع و شجاع امکان‌پذیر است؛ که قانون را خوب بفهمد، آن را خوب اجرا کند، و در برابر تهاجم‌های بیگانه داخلی و خارجی، خوب از آن دفاع کند.

تلاش‌هایی که در زمان حاضر و در جامعه ما مشاهده می‌شود که اسلام را بی حکومت و بی فقاهت معرفی می‌کنند، دانسته یا ندانسته، آب در آسیاب دشمن می‌ریزند و آنان را در اهداف استکباری و دین‌ستیزی‌شان یاری می‌رسانند.[۵]

منابع

  1. بیات، عبد الرسول و جمعی از نویسندگان، فرهنگ واژه‌ها، درآمدی برمکاتب و اندیشه‌های معاصر، قم، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، ۱۳۸۱، ص۹۷
  2. عالم، عبد الرحمن، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، عصر جدید و سده نوزدهم، تهران: وزارت امور خارجه، ۱۳۷۷، ص۸۰
  3. لو، فرانکلین، باومر، فا، جریانهای اصلی اندیشه غربی، ترجمه کامبیز گوتن، تهران:حکمت، ۱۳۸۵، ج۱، ص۳۳۳
  4. صحیفه نور، ج۵، ص۶۲
  5. جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت قم: مرکز نشر اسرا، ۱۳۸۵، ص۱۶۴–۱۶۵