عوامل گرایش به دین

نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۴۶ توسط Rezapour (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{جا:ویرایش}} {{شروع متن}} {{سوال}} علل گرايش انسان به دين چيست؟ {{پایان سوال}} {{پاس...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
سؤال

علل گرايش انسان به دين چيست؟

علل گرايش انسان به دين يكي از پرسشهاي مطرح در «فلسفه دين» و «كلام جديد» است و انديشمندان رشته‎هاي مختلف علمي از قبيل جامعه شناسي، روان شناسي، مردم شناسي و تاريخ اديان در غرب در اين رابطه تحت عنوان «منشأ دين» بحث كرده‎اند و در پاسخ آن نظريات مختلف ارائه شده است.

بنابر نظر آگوست كنت، منشأ دين، جهل علمي بشر است يعني بشر دوست داشت كه حوادث طبيعي را تبيين كند، ولي چون فاقد رشد علمي بوده به تبيين‎هاي ديني روي آورد}}[۱].

و كارل ماركس معتقد است كه دين، گرايش ذاتي سرشت بشري نيست، بلكه محصول مقتضيات خاص اجتماعي است[۲]. او دين را ساخته دست قدرتمندان در جهت چپاول محرومان مي‎شناسد و گاه آن را نوعي رفتار دفاعي از ناحيه محرومان جهت توجيه و تحمل وضع موجود و به اميد بهشت موعود مي‎داند و گاه دين را محصول ناداني انسان در برابر طبيعت محسوب مي‎كند[۳]. بنابراين طبق اعتقاد او انسان دين را مي‎سازد تا وضع موجود نامطلوب را غير واقع بينانه توجيه كند يا در مسير چپاول محرومان از آن مزد بگيرد و يا ناداني را به طور موقت برطرف سازد.

البته در اين باره نظريات ديگري هم مطرح گشته كه ما به خاطر ضيق مقال فقط به نقل آن دو نظريه اكتفا كرده و به صورت مختصر نيز به نقد و بررسي آنها پرداخته و در ادامه نظريه دين اسلام درباره خاستگاه و منشاء دين را تبيين و بررسي مي‎نماييم.

در نقد ديدگاه آگوست كنت مي‎توان گفت: دين را نمي‎توان مولود جهل افراد دانست، زيرا در اين صورت، با آگاه شدن مردم و كشف علل و اسباب پديده‎ها به موازات پيشرفت علم، دين بايد به طور كلي از بين برود، همان طور كه با آمدن چراغ، ظلمت از بين مي‎رود و نبايد در ميان طبقات علما و انديشمندان، دينداري وجود داشته باشد؛ در حالي كه ما مي‎بينيم، انديشمندان بسياري ديندارند و حتي شايد بتوان گفت كه عالم‎ترين آنها در هر زماني به ويژه در زمان ما ديندار هستند. به عنوان نمونه، انيشتين يك شخص معتقد به دين و مذهب بود. ماكس پلانك، ويليام جيمز، داروين و امثال اينها جزو دانشمندان بزرگ و ديندار بوده‎اند. به ويژه داروين عليرغم تكفيرهاي شديدي كه كليسا نسبت به او روا داشت؛ ولي تا آخر عمر به خداي يگانه، مؤمن و معتقد باقي ماند[۴].

و در نقد ديدگاه ماركس مي‎توان گفت كه با مطالعه و بررسي متون آسماني به دست مي‎آيد كه اين اديان در بردارنده مضامين ظلم ستيزانه و انقلابي‎اند و علت اصلي مخالفت جباران و ظالمان با دين، حفظ موقعيت خود بوده است افزون بر آنكه بيشتر پيروان اديان حق، محرومان و مستضعفان بوده‎اند كه همواره با ستمگران و استثمارگران به مبارزه برخاسته‎اند. بنابراين احتمال اختراع دين از سوي استثمارگران براي حفظ منابع قدرت و نيز از طرف مستمندان و ضعيفان براي حفظ وضع موجود منتفي است.

افزون بر آنكه نمي‎توان از ارزيابي و عملكرد رفتار دينداران، نفي و اثبات دين را نتيجه گرفت. او با غفلت از جنبه‎ها و ويژگي‎هاي مثبت دينداران، فقط از نظر سياسي و مقاصد ايدئولوژيك به دين نگريسته و حكم منطقه و عصري خاص را بر ديگر زمان‎ها و مكان‎ها بار كرده است.[۵]

فطري بودن گرايش به دين

در جهان بيني اسلامي اعتقاد به خداوند و اعتماد به روش و برنامه‎هايي كه پروردگارش براي او ترسيم كرده، يكي از مهم‎ترين اقتضائات ذاتي و سرچشمه گرفته از سرشت انساني دانسته شده است[۶]. يعني هر فردي از افراد انسان، هرگاه به خود واگذار شود و فطرت او از پيرايه‎هاي علمي و فشار عوامل خارجي رهايي يابد، متوجه نيرويي توانا و مقتدر و مافوق قدرت‎هاي مادي و محسوس مي‎شود و خود را با علم حضوري مقهور و مملوك خدايي مي‎داند كه مبدء و سرانجام انسان است؛ خالقي كه از روح نامتناهي خود در انسان دميده و شخصيت او را به گونه‎اي ساخته كه جز به پروردگار و مبدء نامتناهي و غير محدود كه تدبير او را هم در دست دارد، تكيه و اعتماد نداشته باشد، و چنين گرايش دروني، انسان را به تلاش پيگير براي نزديك شدن به خدا و هدف نهايي فرا خوانده، كمال و سعادت خويش را در تقرب به او مي‎جويد و به اقتضاي همان فطرت و سرشت انساني يگانه راه رسيدن به مقصود و دست يابي به كمال انساني را تبعيت از شريعت و روشي مي‎داند كه خدا و مدير آفرينش هماهنگ با نيازها و استعدادهاي انسان براي او ابلاغ و ارائه كرده است به تعبير ديگر، فقط گرايش به خدا فطري نيست؛ بلكه همه دين و از جمله شريعت و احكامي كه خدا براي انسان انشا و ابلاغ كرده نيز فطري است؛ چرا كه اين احكام و دستورها مبتني بر مصالح و استعدادها و نيازهاي واقعي و خلقتي انسان و ابزاري براي تعالي او است؛ چنانكه خداوند نيز در قرآن پذيرش دين را فطري و بر طبق مقتضاي آفرينش انسان معرفي مي‎كند: {{قرآن|فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون[۷].

و در احاديث نيز گاه دين و گاهي اسلام مصداق فطرت دانسته شده است براي مثال وقتي عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) تفسير آيه فطرت را پرسيده و گفت: «ما تلك الفطره» مراد از فطرت در آيه چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: «هي الاسلام» مراد اسلام است[۸].

در حديثي از پيامبر وارد شده است كه مقصود از فطرتي كه در آيه فطرت آمده، دين خدا است[۹].

در تفسير اين گونه احاديث بايد گفت دين شامل عقايد، اعمال و اخلاق است؛ بنابراين فطري بودن دين به فطري بودن اين سه بُعد دين باز مي‎گردد.

علامه طباطبايي بعد از آن كه دين را روش زندگي و راه رسيدن انسان به سعادت مي‎داند، آفرينش انسان را به گونه‎اي معرفي مي‎كند كه زمينه‎ها و ابزار سلوك به سوي اين سعادت در وجود او هست[۱۰]. و در جايي ديگر مي‎فرمايد: روشن شد كه لازم است دين ( = اصولي علمي و قوانين و روشهايي كه سعادت انسان را تضمين مي‎كند) با اقتضاها و آفرينش انسان هماهنگي داشته باشد و تشريع بر فطرت و تكوين انطباق دشته باشد و معناي آيه شريفه همين است[۱۱].

بنابراين بر خلاف همه نظريات ساختگي، عامل گرايش به دين و خدا به درون آفرينش و اقتضاهاي وجودي و تكويني او بر مي‎گردد. انسان‎ها همگي ذاتاً و به حسب سرشت، دل در گرو خدا و شريعت و راهنمايي و هدايت او دارند. در ايشان جذبه و عامل مهمي است كه آنان را به پرستش معبود و تكيه بر او مي‎خواند و نسخه هدايت بخش و شريعت را يگانه راه هماهنگ با استعدادها و نيازهاي خود مي‎يابد و سعادت و رسيدن به سرانجام نيكو را در تبعيت او معرفي مي‎كند.

البته افزون بر مبناي خلقتي انسان و توجه و بازشناسي بعد روحاني و مجرد او كه نامحدود بودن بينش‎ها و گرايش‎ها را اثبات و ميل و كشش او به سوي خداي نامتناهي و هدايتگر و تدبير كننده انسان را اقتضا مي‎كند راه‎ها و ادله‎اي ديگر براي فطري بودن دين وجود دارد كه به خاطر رعايت اختصار از ذكر آنها خودداري مي‎كنيم.


مطالعه بيشتر

۱. مرتضي مطهري، فطرت، تهران: انتشارات صدرا، ۱۳۶۹.

۲. عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي (فطرت در قرآن) ج۱۲، قم: انتشارات اسراء، ۱۳۸۳.


منابع

  1. عليرضا قائمي نيا، درآمدي بر منشأ دين.
  2. ملكم هميلتون، جامعه شناسي دين، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: انتشارات تبيان، ص۲۳، چاپ اول، ۱۳۷۷، ص۱۴۵.
  3. همان، ص۱۴۲.
  4. ر.ك: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج۲، تهران: صدرا ۱۳۷۲۰، ص۵۵۶ ـ ۵۶۷ و محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج۱ ـ ۲، تهران: مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات، ۱۳۷۰، ص۱۲۸ ـ ۱۲۰.
  5. ملكم هميلتون، همان ص۱۴۷ ـ ۱۴۸.
  6. ر.ك: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج۶، تهران انتشارات صدرا، ۱۳۷۵، ص۹۳۵.
  7. روم / ۳۰.
  8. محمد كليني، اصول كافي، ج۴، تهران: دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم، ۱۳۸۹ ق، ص۱۲.
  9. جلال الدين سيوطي، الدرالمنثور في التفسيرالماثور، ج۵، بيروت: دارالفكر، ۱۴۱۴ ق، ص۱۵۵.
  10. محمدحسين طباطبايي، تفسيرالميزان، ج۱۶، قم: اسماعيليان، بي‎تا، ص۱۷۸.
  11. همان، ص۱۹۳.