شق الصدر

نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۷:۵۲ توسط Mnazarzadeh (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{جا:ویرایش}} {{شروع متن}} {{سوال}} جریان شق الصدر را توضیح دهید، آیا این داستان و...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
سؤال

جریان شق الصدر را توضیح دهید، آیا این داستان واقعیت دارد؟

متن داستان

داستان «شق صدر»، پيامبر (ص) يکي از داستان‌هایی است که در تاريخ اسلام مورد بحث و ايراد قرار گرفته و در برخي از روايات و کتب اهل سنت آمده است. چنانچه در تاریخ نقل شده است، این جریان در سنین ۴ یا ۵ سالگی برای پیامبر(ص) اتفاق افتاده است.[۱]

روایت صحیح مسلم

اين داستان در بسياري از کتاب‌های تاریخی و حدیثی اهل سنت مانند صحیح مسلم، سیره نبوی ابن هشام و تاریخ طبری[۲] نقل شده است. در این روایت آمده است که روزي جبرئيل هنگامي که رسول خدا(ص) با پسر بچه‌ها بازي مي کرد نزد وي آمد و او را گرفت و بر زمين زد و سينه او را شکافت و قلبش را بيرون آورد و از ميان قلب آن حضرت لکه خوني بيرون آورده و گفت: اين بهره شيطان بود از تو، و سپس قلب آن حضرت را در طشتي از طلا با آب زمزم شستشو داده آن گاه آن را به هم پيوند داده و بست و در جاي خود گذارد... پسر بچه ها به سوي مادرش (حليمه دايه حضرت) آمده و گفتند: محمد کشته شد! آنها به سراغ او رفته و او را در حالي که رنگش پريده بود مشاهده کردند، آنس گفته: من جاي بخيه ها را در سينه آن حضرت مي ديدم».[۳]

روایت سیره نبوی

در سيره ابن هشام از حليمه روايت کرده که گفت: آن حضرت به همراه برادر رضاعي خود در پشت خيمه‌هاي ما به چراندن گوسفندان مشغول بودند که ناگهان برادر رضاعي او به سرعت نزد ما آمد و به من و پدرش گفت: اين برادر قرشي ما را دو مرد سفيد پوش آمده و او را خوابانده و شکمش را شکافتند و مي زدند.! حليمه گفت: من و پدرش به نزد وي رفتيم و محمد را که ايستاده و رنگش پريده بود مشاهده کرديم، ما که چنان ديديم او را به سينه گرفته و از او پرسيديم: اي فرزند تو را چه شد؟ فرمود: دو مرد سفيدپوش آمدند و مرا خوابانده و شکم مرا دريدند و به دنبال چيزي مي گشتند که من ندانستم چيست؟ حليمه مي گويد: ما او را برداشته به خيمه هاي خود آورديم.[۴]

در هر دوي اين نقل‌ها اینطور آمده است که همين جريان سبب شد تا حليمه آن حضرت را به نزد مادرش آمنه بازگرداند.

نقل ابن شهرآشوب

اين داستان را محدث شيعه، ابن شهر آشوب در کتاب مناقب به گونه ديگري نقل کرده که بسياري از اشکالات و ایرادات بر آن وارد نيست و آن اين که: از حليمه سعديه نقل کرده که در خاطرات زندگي آن بزرگوار در سال هاي پنجم از عمر شريفش مي گويد: من پنج سال و دو روز آن حضرت را تربيت کردم، در آن هنگام روزي به من گفت: برادران من هر روز کجا مي روند؟ گفتم گوسفند مي چرانند، محمد گفت: من امروز به همراه ايشان مي روم، و چون با ايشان رفت فرشتگان او را گرفته و بر قله کوهي بردند و به شتسشو و تنظيف او پرداختند، در اين وقت پسرم به نزد من آمد و گفت: محمد را درياب که او را ربودند! من به نزد وي رفتم و نوري ديدم که از وي به آسمان ساطع بود، او را بوسيده و گفتم: چه بر سرت آمد؟ پاسخ داد: محزون مباش که خدا با ما است و سپس داستان خود را براي او بازگو کرد، و در اين وقت از وي بوي مشک خالص به مشام مي رسيد و مردم مي گفتند: شياطين بر او چيره شده اند و او مي فرمود: چيزي بر من نرسيده و باکي بر من نيست.[۵]

تکرار این داستان

اين داستان تدريجاً در روايات توسعه يافته تا آن جا که گفته شد: داستان شق صدر در دوران زندگي آن حضرت چهار يا پنج بار اتفاق افتاده است. در سه سالگي (همان گونه که ذکر شد) در ده سالگي و هنگام بعثت و در داستان معراج و در اين باره اشعاري نيز از بعضي شعراي عرب نقل کرده اند.[۶].

شأن نزول سوره انشراح

برخي از مفسّران سوره انشراح و آيه ﴿الم نشرح لک صدرک را بر اين داستان منطبق داشته و شأن نزول آن دانسته اند.[۷]

ایرادات به داستان

ايرادهايي به اين داستان وارد شده است:

اختلاف در علت بازگرداندن پیامبر(ص) به آمنه

در مورد علت بازگرداندن رسول خدا(ص) به مکه و نزد مادرش آمنه، در دو نقل این داستان، سبب بازگرداندن آن حضرت همين جريان ذکر شده است در صورتي که در روايات ديگر و از جمله در همين سيره ابن هشام (ص۱۶۷) براي بازگرداندن آن حضرت علت ديگري نقل شده و آن گفتار نصاراي حبشه بود که چون پیامبر(ص) را ديدند به يکديگر گفتند ما اين کودک را ربوده و به ديار خود خواهيم برد.

علاوه بر این سال بازگرداندن آن حضرت به مادرش آمنه سال پنجم عمر ایشان دانسته شده است [۸] در حالیکه بنابر این روایت، سال سوم عمر پیامبر زمان بازگشت ایشان بوده است.

خیر و شر از امور معنوی

خير و شرّ و خوبي و بدي قلب انساني، از امور اعتقادي و معنوي است و چگونه با عمل جراحي و شکافتن قلب و شستشوي آن مي‌توان ماده شر و بدي را به صورت يک لخته خون بيرون آورد و شتسشو داد. آيا اين غدّه بدي و شر فقط در سينه رسول خدا(ص) بوده و ديگران ندارند؟

مرحوم طبرسي در مجمع البيان در داستان معراج فرموده است: «اين که روايت شده است که سينه آن حضرت را شکافته و شتسشو دادند ظاهر آن صحيح نيست، و قابل توجيه هم نيست مگر به سختي، زيرا آن حضرت پاک و پاکيزه از هر بدي و عيبي بوده و چگونه مي توان دل واعتقادات دروني آن حضرت را با آب شستشو داد؟...».[۹]

عدم تسلط شیطان بر پیامبران

چگونه مي توان معناي اين روايات را با آياتي که در قرآن کريم آمده و هر نوع تسلط و نفوذي را از طريق شيطان در دل پيغمبران و مردان الهي و حتي مؤمنان و متوکلان سلب و نفي کرده جمع کرد؟ از این بیشتر چگونه اين عمل چند بار تکرار شده و حتي پس از نبوت و بعثت آن بزرگوار باز هم نياز به اين عمل پيدا شد؟ چگونه این جریان با عصمت پیامبر(ص) قابل جمع است؟

قائلین به امکان صحت

در برابر اين ايرادها پاسخ هايي هم در حمایت از این حادثه داده شده است:

  • حکمت در اين داستان آشکار کردن امر رسالت و آماده ساختن رسول خدا(ص) براي عصمت و وحي از زمان کودکي بوده است نه ريشه کن کردن غده شر و بدي از جسم رسول خدا(ص) تا اين اشکال‌ها پيش آيد.[۱۰]
  • برخی از نويسندگان شيعي، وقوع این داستان را به صورت معجزه ممکن می‌دانند و برخی ایرادات را برای رد این داستان کافی نمی‌دانند.[۱۱]
  • علامه طباطبايي در کتاب الميزان در دو جا داستان شق صدر را نقل کرده يکي در ذيل داستان معراج در سوره اسري و ديگري در ذيل آيه «الم نشرح لک صدرک» و در هر دو جا بدون اين که اصل قضيه را انکار کند، آن را حمل بر «تمثُّل برزخي» نموده که در عالم ديگري شستشوي باطن آن حضرت به اين کيفيت در پيش ديدگان رسول خدا(ص) مجسم گشته و مشاهده گرديده است و داستان هاي ديگري را نيز که در روايات معراج آمده به همين معنا حمل کرده است.[۱۲]


==مطالعه بيشتر:==
  • درس هايي از تاريخ تحليلي اسلام، رسولي محلاتي که اين مطالب به تلخيص اندک از آن يادداشت شده است.


منابع

  1. رسولي محلاتي، درس هايي از تاريخ تحليلي اسلام، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ج۱.
  2. صحيح مسلم، ج۱، ص۱۰۱ـ۱۰۲؛ سيره ابن هشام، ج۱، ص۱۶۴ـ۱۶۵؛ تاريخ طبري، ص۵۷۵.
  3. صحيح مسلم، ج۱، ص۱۰۱ـ۱۰۲.
  4. سيره ابن هشام، ج۱، ص۱۶۴ـ۱۶۵.
  5. درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام، همان، ج۱.
  6. رسولي محلاتي، درس هايي از تاريخ تحليلي اسلام، ج۱، به نقل از الصحيح من السيره، ج۱، ص۸۳.
  7. تفسير مفاتيح الغيب، فخر رازي، ج۳۲، ص۲.
  8. بحارالانوار، ج۱۵، ص۳۳۷ـ۴۰۱.
  9. مجمع البيان، ج۳، ص۳۹۵.
  10. محمد سعيد بوطي، فقه السيره، ص۶۳.
  11. سيره المصطفي، ص۴۶.
  12. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج۱۳، ص۳۳ و ج۲۰، ص۴۵۲.