حقیقت انسان

نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۲۱ توسط Nazarzadeh (بحث | مشارکت‌ها) (ویرایش)
سؤال

حقيقت انسان چيست؟


معناي لغوي انسان

انسان در لغت از واژه «اِنس» گرفته شده است، و إنس به معناي اُلْفَت و محبت است. واژه إنسيٌّ در جايي بكار مي رود كه اُنس و محبّت در آن زياد باشد. به هر چيزي كه مورد محبت قرار گيرد نيز (انسي) گويند از اين رو حيواني را كه به دنبال راكب و صاحبش مي دود و مي رود «إنسيّ» گويند.

واژه انسان به بشر و بني آدم از اين رو اطلاق مي شود كه وجودش و خلقتش تنها با محبتِ به يكديگر، قوام و ثبات خواهد داشت از این رو گفته اند انسانها فطرتاً اجتماعي هستند زيرا قوام و دوام وجودشان به يكديگر پيوسته است و ممكن نيست انسان به تنهائي بتواند تمام نيازها و اسباب زندگي خود را فراهم نمايد.

و نيز گفته شده که: اطلاق نام انسان بر او بخاطر اين است كه با هر چيزي كه به او پيوسته و همراه است اُلفت دارد و اُنس مي گيرد، و از نظر لفظي گفته اند اصلش «انسيان» بر وزن إفعلال است!

معناي حقيقي و وجودي انسان

وجود انسان يك وجود مركب از دو بعد است، يكي مادي و حيواني كه در فلسفه به نام «جسم» و در روان شناسي بنام تمايلات يا غرائز و در اخلاق و عرفان اسلامي به «جهت حيواني» از آن ياد مي کنند. و از اين نظر با حيوانها تفاوتي ندارد.

از جهت ديگر داراي بُعد غيرمادي و ملكوتي بنام «روح انساني» است كه جوهري مجرد است و خداوند در قرآن از خلقت اين بعد به خلقت ديگر كه غير از جنبه مادي و حيواني انسان است تعبير مي كند ﴿ثم أنشأناه خلقاً آخر آنچه به وجود آورديم چيز ديگر و حقيقت ديگري است، غير از آنچه در مراحل قبلي بود، علقه گرچه در آن اوصاف نطفه نيست ليكن هم جنس آن است و هر دو از يك جنس و رنگ هستند، گرچه سفيد نيست، قرمز است. و نيز ساير مراحل در ديگر خلقت انسان همين گونه اند به خلاف اوصافي كه خدا در مرحله اخير به آن داده و آن را انسان كرده كه نه عين آن اوصاف در مراحل قبلي بوده است و نه هم جنس آن، مثلاً در «انشاء» اخير، به انسان حيات و قدرت و ارائه قابليت علم عنايت فرموده و به او جوهره ذاتي داد كه نسخه آن در مراحل قبلي يعني در نطفه و علقه و مضغه و عظام نبود. همچنان كه در آن مراحل، اوصاف علم و قدرت و اراده و حيات نبود. پس در مرحله اخير چيزي به وجود آمده كه كاملاً مسبوق به عدم بود. و هيچ سابقه اي نداشت. اين ماده مرده و جاهل و عاجز، خلقتي ديگر پيدا کرد و موجودي زنده و عالم و قادر و مريد شد پس چيزي شد كه در ذات و صفات مغاير با سابقش مي باشد و در عين حال همان است.

اين موجود زميني و آسماني با توجه به قدرت و نيروي فوق العاده كه در بُعد روحي و معنوي او نهفته است، و از روح الهي دميده شده در وي سرچشمه مي گيرد. می تواند از لحاظ شعاع و گسترش آگاهي و شناخت به جايي برسد كه از ظواهر اشياء و پديده ها عبور كند و تا درون ذات و ماهيت آنها، و روابط و وابستگي هاي آنها و ضرورت هاي حاكم بر آنها نفوذ نمايد. آگاهي انسان نه در محدوده منطقه و مكان زنداني مي ماند و نه زنجيره زمان، آن را در قيد و بند نگه مي دارد، از اينرو به ماوراء محيط زيست خويش و حتي كرات ديگر دسترسي پيدا مي كند.

بالاتر اينكه انسان، انديشه خويش را درباره بي نهايتها و جاودانگيها به جولان در مي آورد و از شناخت جزئيات پا فراتر مي نهد و قوانين كلي و حقايق عمومي و فراگيرنده جهان را كشف مي كند و به اين وسيله تسلط خويش را بر طبيعت مستقر مي سازد.[۱]

نتيجه  :

انسان يك مركب دو بُعدي است كه يك بُعد او مادي و بُعد ديگرش غيرمادي است. بعد مادي انسان منشاء طبيعت و تمايلات حيواني اوست و بُعد الهي یعنی روح مجرد وغیر مادی او منشاء فطرت و تمايلات فوق حيواني اوست. همين بعد است كه حقیقت وجوهره انسان را تشکیل داده و به او مقامي، مي دهد كه فرشتگان به خاطر آن مقام مأمور به سجده بر وي مي شوند. و با نظر به اين بُعد است كه خداوند به خود تبريك گفته و خود را ﴿أحسن الخالقين مي نامد.


منابع جهت مطالعه بيشتر:

  • انسان در اسلام، ص ۳۲، جوادي آملي.
  • انسان از ديدگاه اسلام، احمد واعظي، انتشارات سمت، ۱۳۸۰ . ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج ۵، ص ۳۹.


منابع

  1. طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ج۱۵، ص ۲۲ـ۱۹.