مکاتب مولود مدرنیته

نسخهٔ تاریخ ‏۹ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۴۱ توسط A.rezapour (بحث | مشارکت‌ها) (ابرابزار)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
سؤال

در مورد مدرنیته و مکاتب مولود آن و افول و توّلد آن نیازمند توضیحاتی هستم!

واژه مدرنیته «modernity»، (تجدد) به تمدن جدیدی اشاره می‌کند که در اروپا و آمریکای شمالی در خلال چند قرن اخیر پایه‌ریزی شد و ظهور کامل آن در اوایل قرن ۲۰ مشهود شد. به این لحاظ «مدرنیته» بدین معناست که این تمّدن به معنای تمام و کمال کلمه «مدرن» (نوین و متجدد) و در تاریخ بشری منحصر به فرد است، علت منحصر به فرد بودن این تمدن تا حدی مورد وفاق است؛ همه اذعان دارند که اروپا و آمریکای شمالی شیوه جدید و نیرومندی را درمطالعه طبیعت و در صنایع ماشین‌سازی و شیوه‌های تولید صنعتی پایه‌گذاری کرد که منجر به پیشرفت بی‌سابقه ملاک‌های زندگی مادّی بشر گشت.

در زمینه تعریف مدرنیته آراء و نظریات متعددی وجود دارد. آنتونی گیدنز در تعریف مدرنیته می‌گوید: «مدرنیته به شیوه زندگی اجتماعی و تشکیلات و سازمانهای اجتماعی اشاره دارد که از حوالی قرن هفدهم به این طرف در اروپا ظاهر شد و به تدریج دامنه تأثیر و نفوذ آن کم و بیش در سایر نقاط جهان نیز بسط یافت.»[۱] بنابراین بطور خلاصه مدرنیته یعنی شیوه زندگی جدید و امروزی یکی از نویسندگان می‌گوید: «تجدد گرایی را می‌توان یک تغییر اجتماعی بسیار نافذ و پردامنه دانست که برساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، اداری و دینی جامعه اثر می‌گذارد و به نظر می‌رسد که در روند خود با (تغییرات) جوامع غربی پس ازانقلاب صنعتی و نیز دوران پس از آن (۱۷۸۰–۱۸۳۰) و انقلاب فرانسه مشابهت دارد.»[۲]

خلاصه آن‌که در اکثر تعاریف، همچنان که در تعریف گیدنز دیدیم مدرنیته را برای بیان یک دوران و یک پدیده زمانمند و مکانمند استفاده می‌کنند؛ نه یک رویکرد فلسفی، از همین‌رو معمولاً گفته می‌شود عصر یا دوره مدرنیته[۳] به این ترتیب این دوره تارخی قطعاً قلمرو و محدوده و نیز تولد و آغاز و چه بسا زوال و مرگ خواهد داشت در مورد آغاز این دوره از نظر زمان، آراء گوناگونی وجود دارد. گیدنز شروع آن را از قرن ۱۷، و بیشتر پژوهشگران ازقرن ۱۸، همزمان با دوره روشنگری می‌دانند، کسانی نیز آغاز تدریجی این دوره را از اواخر قرن ۱۵ مقارن با دوره رنسانس دانسته‌اند.[۴] و تأثیرات عمیق و شگرف تحولات این دوره را در پیدایش عصر رنسانس دخیل می‌دانند.

غلبه عقل‌گرایی یا روشن‌فکری و روی‌گردانی از دین، منطق و فلسفه کلاسیک و نیز میل به کشف و اکتشاف علمی و احساس تهی‌دستی و بی‌مایگی علمی اروپا در قرن پانزدهم، اصلاحات دینی پروتستانی در قرن شانزدهم و انقلاب علمی ـ صنعتی قرن هفدهم، از عمده عواملی هستند که تأثیر عمیقی در اندیشه نوگرایی غربی برجا گذاشتند. به هر حال، مدرنیسم حاصل و برآیند اتصال و توالی حلقات زنجیره‌ای از اندیشه‌های نوین است که یکی پس از دیگری به ظهور پیوست.

دامنه و سیطره مدرنیته در جوامع غربی بر ساحتهای وسیع و متکثّری مثل: فلسفه، معرفت‌شناسی، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، دین، اخلاق، سیاست، هنر، ادبیات، و… گسترانده شده؛ و لذا باعث بوجود آمدن مکاتب مختلفی گشته است که به برخی از این مکاتب اشاره‌ای اجمالی می‌شود:

  1. علم‌گرایی: علم‌گرایی یا علم‌زدگی که به‌عنوان یک رویکرد به حساب می‌آید و از دل آن مکتبی به نام (پوزیتویسم) متولد شده بر این باور است که از لحاظ معرفت شناختی یگانه راه وصول به معرفت حقیقی مشاهده، آزمایش و تجربه حسّی ظاهری است.
  2. عقل‌گرایی یا استدلال‌گرایی (راسیونالیسم): فقط به عقل ابزاری عقل جزئی و استدلال‌گر قائل است که یگانه شأن او استدلال بر وفق قواعد منطق صوری است، البته این عقل تنها هنرش آن است که گزاره‌هایی را که حاصل مشاهده، آزمایش و تجربه حسّی ظاهری‌اند در قالب استدلالهای منطقی بریزد و نتایج جدیدی ارائه کند.
  3. مادّی‌گرایی: مادّی‌گرایی یا ماتریالیسم: بدین معنا که از لحاظ وجود شناختی به عوالمی غیر از عالم ماده و مادیات قائل نیست، این موضع وجود شناختی البته نتیجه گریزناپذیر دو ویژگی قبلی است؛ چون اگر بنابراین باشد که فقط از راه مشاهده، آزمایش و تجربه حس ظاهری بتوان به معرفت حقیقی دست یافت و عقل نیز کاری جز سر و سامان دادن به مواد خامی که از آن راه به‌دست آمده است نداشته باشد طبعاً به تدریج آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه است با «واقعی» و «موجود» یکسان و معادل گرفته می‌شود و لازمه این معادله هم چیزی نیست جز این عقیده که آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه نیست موجود نیست.
  4. انسان‌گرایی (اومانیسم): تفکر تجدّد گرایانه به مرکزیت و محوریت انسان معتقد است یعنی خدمت به انسان، نخستین و یگانه هدف آن است و به عبارت دیگر انسانیت را در جایگاهی می‌نشاند که گویی همه چیز و همه کار باید در خدمت آن باشد، و این جایگاهی است که به نظر سنّت‌گرایان اختصاص به خدا دارد.

۵. فردگرایی: فردگرایی یا اصالت فرد یعنی اعتقاد به تقدّم فرد بر جامعه، یعنی همه همّ و غمش حفظ حقوق، تضمین استقلال و افزایش رشد فرد انسانی است.[۵] و بسیاری از مکاتب دیگر مانند سکولاریسم، لیبرالیسم، و… که در ناخودآگاه انسان و تمدن متجدد صورت‌بندی شده است؛ و به شکل یک «ایسم»، «مکتب»، اصل و آموزه درآمده است. البته همه این مکاتب جای نقد و بررسی دارد و حتی غربیان نیز به انتقاد و بررسی آن‌ها پرداختند ولی به خاطر ضیق مقال به همین مقدرا اکتفا می‌شود.

امّا در مورد افول و پایان عمر مدرنیته، کسانی دوره مدرنیته را در حال سپری شدن و کهولت می‌دانند، و خبر از شروع یک صورت‌بندی اجتماعی ـ فرهنگی جدید به نام دوره پست مدرن می‌دهند و کسانی نیز پست مدرن را فاز تکمیلی مدرنیته و فرزند طبیعی آن به حساب می‌آورند.[۶]


مطالعه بیشتر

۱ـ حسینعلی نوذری، مدرنیته و مدرنیسم (مجموعه مقالات) تهران، نقش جهان، ۱۳۷۸.

۲ـ سید احمد رهنمایی، غرب‌شناسی، چاپ اوّل، انتشارات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام (ره)، ۱۳۷۹، صص ۱۵۲–۹۹.

۳ـ معمای مدرنیته، بابک احمدی، نشر مرکز.

۴ـ رساله در باب سنت و تجدد، رضا داوری اردکانی، نشر ساقی.

۵ـ فصلنامه نقد و نظر، شماره‌های ۱۷، ۱۸، ۱۹ و ۲۰.


منابع

  1. گیدنز، آنتونی، پیامدهای مدرنیت، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، مرکز، ۱۳۷۷، ص۴.
  2. الئونورا باربیری، مقاله تجدد و تجددگرایی، لوازم جامعه شناسانه آن برای دین، ترجمه امیر اکرمی، نقد و نظر سال ۵، ش ۱ و ۲، زمستان و بهار ۸–۱۳۷۷، ص۸۱–۸۰.
  3. دکتر لگن هاوزن (مصاحبه) نقد و نظر، سال ۵. ، ش ۱و ۲، ص۵۰.
  4. ر. ک. رهنمایی، سید احمد، غرب‌شناسی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام (ره)، ۱۳۷۹، ص۱۰۰–۹۹.
  5. ر. ک. بیات، عبدالرسول، با همکاری جمعی از نویسندگان، فرهنگ واژه‌ها، قم، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، ۱۳۸۱، ص۵۳۸–۵۳۱.
  6. همان، ص۵۵۶–۵۵۵.