امتناع سه مسلمان از حضور در جنگ تبوک: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{در دست ویرایش|کاربر=A.rezapour }}
{{شروع متن}}
{{شروع متن}}
{{سوال}}
{{سوال}}
تفسیر و شأن نزول آیهٔ ۱۱۸ سورهٔ توبه چیست.
شأن نزول آیهٔ ۱۱۸ سورهٔ توبه چیست.
{{پایان سوال}}
{{پایان سوال}}
{{پاسخ}}آیه ۱۱۸ [[سوره توبه]] درباره سه نفر از مسلمانان است که از حضور در [[جنگ تبوک]] امتناع کردند و پس از آنکه پیامبر(ص) و یارانش برگشتند آنان توبه کردند اما پذیرش توبه آنان به تأخیر افتاد و طبق روایات پیامبر(ص) و مسلمانان با آنان قطع رابطه کردند تا جایی که زمین برای زندگی آنان تنگ شد. و پس از گذشتن چند وقت توبه آنان پذیرفته شد.
{{پاسخ}}آیه ۱۱۸ [[سوره توبه]] درباره سه نفر از مسلمانان است که از حضور در [[جنگ تبوک]] امتناع کردند و پس از آنکه پیامبر(ص) و یارانش برگشتند آنان توبه کردند؛ اما پذیرش توبه آنان به تأخیر افتاد و طبق روایات پیامبر(ص) و مسلمانان با آنان قطع رابطه کردند تا جایی که زمین برای زندگی آنان تنگ شد. و پس از گذشتن چند وقت توبه آنان پذیرفته شد.


== متن آیه ==
== متن آیه ==
خط ۱۵: خط ۱۴:
سه نفر از مسلمانان به نام کعب بن مالک و مراره بن ربیع و هلال بن امیه از شرکت در جنگ تبوک و حرکت همراه پیامبر(ص) سرباز زدند، ولی این به خاطر آن نبود که جزء دار و دسته منافقان باشند، بلکه به خاطر سستی و تنبلی بود، چیزی نگذشت که پشیمان شدند. هنگامی که پیامبر(ص) از صحنهٔ تبوک به مدینه بازگشت، خدمتش رسیدند و عذرخواهی کردند، اما پیامبر(ص) حتی یک جمله با آن‌ها سخن نگفت و به مسلمانان نیز دستور داد که احدی با آن‌ها سخن نگوید. آن‌ها در یک محاصرهٔ عجیب اجتماعی قرار گرفتند، تا آن جا که حتی کودکان و زنان آنان نزد پیامبر(ص) آمدند و اجازه خواستند که از آن‌ها جدا شوند، پیامبر(ص) اجازه جدائی نداد، ولی دستور داد که به آن‌ها نزدیک نشوند.
سه نفر از مسلمانان به نام کعب بن مالک و مراره بن ربیع و هلال بن امیه از شرکت در جنگ تبوک و حرکت همراه پیامبر(ص) سرباز زدند، ولی این به خاطر آن نبود که جزء دار و دسته منافقان باشند، بلکه به خاطر سستی و تنبلی بود، چیزی نگذشت که پشیمان شدند. هنگامی که پیامبر(ص) از صحنهٔ تبوک به مدینه بازگشت، خدمتش رسیدند و عذرخواهی کردند، اما پیامبر(ص) حتی یک جمله با آن‌ها سخن نگفت و به مسلمانان نیز دستور داد که احدی با آن‌ها سخن نگوید. آن‌ها در یک محاصرهٔ عجیب اجتماعی قرار گرفتند، تا آن جا که حتی کودکان و زنان آنان نزد پیامبر(ص) آمدند و اجازه خواستند که از آن‌ها جدا شوند، پیامبر(ص) اجازه جدائی نداد، ولی دستور داد که به آن‌ها نزدیک نشوند.


فضای مدینه با تمام وسعتش چنان بر آن‌ها تنگ شد که مجبور شدند برای نجات از این خواری و رسوائی بزرگ، شهر را ترک گویند و به قلهٔ کوه‌های اطراف مدینه پناه ببرند. از جمله مسائلی که ضربه شدیدی بر روحیهٔ آن‌ها وارد کرد این بود که کعب بن مالک می‌گوید روزی در بازار مدینه با ناراحتی نشسته بودم دیدم یک نفر مسیحی شامی سراغ مرا می‌گیرد، هنگامی که مرا شناخت نامه ای از پادشاه غسان به دست من داد که در آن نوشته بود اگر صاحبت تو را از خود رانده به سوی ما بیا، حال من منقلب شد گفتم ای وای بر من، کارم به جائی رسیده است که دشمنان در من طمع دارند! خلاصه بستگان آنها غذا می‌آوردند، اما حتی یک کلمه با آن‌ها سخن نمی‌گفتند. مدتی به این صورت گذشت و پیوسته انتظار می‌کشیدند که توبهٔ آن‌ها قبول شود و آیه ای که دلیل بر قبولی توبهٔ آن‌ها باشد نازل گردد، اما خبری نبود. در این هنگام فکری به نظر یکی از آنان رسید و به دیگران گفت: اکنون که مردم با ما قطع رابطه کرده‌اند، چه بهتر که ما هم از یکدیگر قطع رابطه کنیم (درست است که ما گنه کاریم ولی باید از گنهکاری دیگری خشنود نباشیم). آن‌ها چنین کردند به طوری که حتی یک کلمه با یکدیگر سخن نمی‌گفتند و دو نفر از آنان با هم نبودند و به این ترتیب سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پیشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد و آیه فوق در این زمینه نازل گردید.{{پایان پاسخ}}
فضای مدینه با تمام وسعتش چنان بر آن‌ها تنگ شد که مجبور شدند برای نجات از این خواری و رسوائی بزرگ، شهر را ترک گویند و به قلهٔ کوه‌های اطراف مدینه پناه ببرند. از جمله مسائلی که ضربه شدیدی بر روحیهٔ آن‌ها وارد کرد این بود که کعب بن مالک می‌گوید روزی در بازار مدینه با ناراحتی نشسته بودم دیدم یک نفر مسیحی شامی سراغ مرا می‌گیرد، هنگامی که مرا شناخت نامه ای از پادشاه غسان به دست من داد که در آن نوشته بود اگر صاحبت تو را از خود رانده به سوی ما بیا، حال من منقلب شد گفتم ای وای بر من، کارم به جائی رسیده است که دشمنان در من طمع دارند! خلاصه بستگان آنها غذا می‌آوردند، اما حتی یک کلمه با آن‌ها سخن نمی‌گفتند. مدتی به این صورت گذشت و پیوسته انتظار می‌کشیدند که توبهٔ آن‌ها قبول شود و آیه ای که دلیل بر قبولی توبهٔ آن‌ها باشد نازل گردد، اما خبری نبود. در این هنگام فکری به نظر یکی از آنان رسید و به دیگران گفت: اکنون که مردم با ما قطع رابطه کرده‌اند، چه بهتر که ما هم از یکدیگر قطع رابطه کنیم (درست است که ما گنه کاریم ولی باید از گنهکاری دیگری خشنود نباشیم). آن‌ها چنین کردند به طوری که حتی یک کلمه با یکدیگر سخن نمی‌گفتند و دو نفر از آنان با هم نبودند و به این ترتیب سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پیشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد و آیه فوق در این زمینه نازل گردید.<ref>تفسير نمونه، مکارم شیرازی، ج۸، ص: ۱۷۱
 
</ref>{{پایان پاسخ}}


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۲۳ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۵۶

سؤال

شأن نزول آیهٔ ۱۱۸ سورهٔ توبه چیست.

آیه ۱۱۸ سوره توبه درباره سه نفر از مسلمانان است که از حضور در جنگ تبوک امتناع کردند و پس از آنکه پیامبر(ص) و یارانش برگشتند آنان توبه کردند؛ اما پذیرش توبه آنان به تأخیر افتاد و طبق روایات پیامبر(ص) و مسلمانان با آنان قطع رابطه کردند تا جایی که زمین برای زندگی آنان تنگ شد. و پس از گذشتن چند وقت توبه آنان پذیرفته شد.

متن آیه

شأن نزول

سه نفر از مسلمانان به نام کعب بن مالک و مراره بن ربیع و هلال بن امیه از شرکت در جنگ تبوک و حرکت همراه پیامبر(ص) سرباز زدند، ولی این به خاطر آن نبود که جزء دار و دسته منافقان باشند، بلکه به خاطر سستی و تنبلی بود، چیزی نگذشت که پشیمان شدند. هنگامی که پیامبر(ص) از صحنهٔ تبوک به مدینه بازگشت، خدمتش رسیدند و عذرخواهی کردند، اما پیامبر(ص) حتی یک جمله با آن‌ها سخن نگفت و به مسلمانان نیز دستور داد که احدی با آن‌ها سخن نگوید. آن‌ها در یک محاصرهٔ عجیب اجتماعی قرار گرفتند، تا آن جا که حتی کودکان و زنان آنان نزد پیامبر(ص) آمدند و اجازه خواستند که از آن‌ها جدا شوند، پیامبر(ص) اجازه جدائی نداد، ولی دستور داد که به آن‌ها نزدیک نشوند.

فضای مدینه با تمام وسعتش چنان بر آن‌ها تنگ شد که مجبور شدند برای نجات از این خواری و رسوائی بزرگ، شهر را ترک گویند و به قلهٔ کوه‌های اطراف مدینه پناه ببرند. از جمله مسائلی که ضربه شدیدی بر روحیهٔ آن‌ها وارد کرد این بود که کعب بن مالک می‌گوید روزی در بازار مدینه با ناراحتی نشسته بودم دیدم یک نفر مسیحی شامی سراغ مرا می‌گیرد، هنگامی که مرا شناخت نامه ای از پادشاه غسان به دست من داد که در آن نوشته بود اگر صاحبت تو را از خود رانده به سوی ما بیا، حال من منقلب شد گفتم ای وای بر من، کارم به جائی رسیده است که دشمنان در من طمع دارند! خلاصه بستگان آنها غذا می‌آوردند، اما حتی یک کلمه با آن‌ها سخن نمی‌گفتند. مدتی به این صورت گذشت و پیوسته انتظار می‌کشیدند که توبهٔ آن‌ها قبول شود و آیه ای که دلیل بر قبولی توبهٔ آن‌ها باشد نازل گردد، اما خبری نبود. در این هنگام فکری به نظر یکی از آنان رسید و به دیگران گفت: اکنون که مردم با ما قطع رابطه کرده‌اند، چه بهتر که ما هم از یکدیگر قطع رابطه کنیم (درست است که ما گنه کاریم ولی باید از گنهکاری دیگری خشنود نباشیم). آن‌ها چنین کردند به طوری که حتی یک کلمه با یکدیگر سخن نمی‌گفتند و دو نفر از آنان با هم نبودند و به این ترتیب سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پیشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد و آیه فوق در این زمینه نازل گردید.[۱]


منابع

  1. تفسير نمونه، مکارم شیرازی، ج۸، ص: ۱۷۱