حقوق فردی و اجتماعی در شریعت اسلام

از ویکی پاسخ
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۲۱ توسط A.rezapour (بحث | مشارکت‌ها) (ابرابزار)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
سؤال

حقوق فردی ـ اجتماعی در شریعت اسلام چگونه بیان شده است؟

قبل از پرداختن به حقوق فردی و حقوق اجتماعی سزاوار است تعریفی از «حق» داشته باشیم.

تعریف حق

حق سلطه و اختیاری است که به منظور حفظ منافع اشخاص به آن‌ها داده می‌شود. برای هر حقی دو مرحله می‌توان تصور کرد. ۱. مرحله اعتبار حق برای افراد و اهلیت انسان‌ها برای این که صاحب حق شوند که اصطلاحاً به آن اهلیت تمتع گفته می‌شود. ۲. مرحله اجرای حق و استیفای آن است.

با این توضیح باید اشاره کنیم، حقوق، تقسیمات فراوانی دارد که یکی از انواع حقوق، حقوق فردی می‌باشد گاهی در مقابل حقوق فردی، حقوق جامعه قرار می‌گیرد که مراد ما در این بحث مختصر نیست، هدف ما در این بحث کوتاه این است که یک بار خود را به لحاظ فرد بودنش و بدون لحاظ اجتماعی بودن در نظر بگیریم و ببینیم که این چنین فردی دارای چه حقوقی است و بار دیگر این فرد به لحاظ همزیستی اجتماعی و با لحاظ اجتماعی بودن دارای چه حقوقی می‌تواند باشد پس مراد ما حقوق فردی شخص در مقابل حقوق اجتماعی همان شخص می‌باشد.

آیت الله جوادی آملی می‌فرمایند: انسان فارغ از اجتماع در زندگی فردی دارای حقوق بسیاری است و رعایت و حفظ آن‌ها بر او فرض و لازم است، حق حیات، حق سلامت جسمانی، حق رشد مادی از جمله حقوق اسلامی برای هر فرد به شمار می‌آید. حقوق فردی افراد در اجتماع مبدّل به حقوق اجتماعی می‌گردد و تعامل افراد در آن افزون بر حقوق فردی حقوق دیگری را ایجاد می‌کند لازمه حفظ کرامت انسانی، رعایت حقوق افراد در اجتماع بشری و تعهدسپاری در عدم تخطی از آن است.}}[۱] حال که مراد از حقوق فردی و اجتماعی روشن شد اینک به بیان مصادیق حقوق فردی و اجتماعی در اسلام می‌پردازیم.

حقوق فردی

۱ـ حق حیات: اگر توجه کنیم به این که حکمت الهی اقتضای استکمال اختیاری انسان را دارد در می‌یابیم که نخستین حقی که برای هر فرد باید ثابت باشد حق حیات است. زیرا تا انسانی زنده نباشد نمی‌تواند حرکت استکمالی داشته باشد پس هر انسانی حق حیات دارد یعنی دیگران موظفند که بی جهت متعرّض حیات او نشوند.[۲] سایر حقوق از این حق نشأت می‌گیرند زیرا اگر زندگی و حیاتی نباشد حقوق دیگر مصداقی نخواهد داشت حیات و زندگی بزرگترین موهبت الهی است که به انسان عطا شده است «الحیاه هبه الله». به همین جهت احدی حق از بین بردن، یا ضعیف کردن آن را ندارد این حق، از جانب خداوند در امانت اوست و انسان مأمور و مکلّف به حفظ آن است. شاید همه شرایع بر این مطلب اتفاق داشته باشند که حفظ حیات و عدم تعدی به آن واجب است. در حدیث آمده است که ریختن خون و مال و آبروی هر مسلمانی بر مسلمان دیگر حرام است. بسیاری از تکالیف و احکام شرعی در اسلام مانند حرمت انتحار و خودکشی، تحریم قتل نفس و … برای حفظ حیات و در راستای حق حیات انسان وضع شده‌اند. بنابر این هم بر شخص و هم بر حاکمان اسلامی واجب است که زندگی انسان و اساسی‌ترین حق او را حفظ کرده و آن را به خطر نیندازند. این همان چیزی است که قوانین حقوقی در عرف بین‌الملل نیز به آن توجه کرده است. اما آنچه را که اسلام در نظر دارد و آن را در تشریع خود لحاظ کرده حق حیات طیبه و کریمه است یعنی انسان نه این که حقش محدود به حیات مادی و در سطح حیوانات نیست بلکه حق او بسی وسیع تر از حیات مادی است و حق دارد در جهت معنوی کمالاتی را تحصیل و حیات معقول و وحیانی خویش را در مسیر انسانیت ارتقا بخشد.[۳]

نکته قابل توجه این است که حق حیات برای هر فردی ثابت است مادام که با حقوق خصوصی یا عمومی دیگران معارضه نکرده باشد و الاّ به عنوان قصاص یا فساد در زمین حیاتش را از او سلب می‌کنند.

۲ـ حق سلامت: هر فرد حق دارد که از لحاظ بدنی و روحی از صحت و سلامت برخوردار باشد و آن را حفظ کند پس دیگران حق ندارند که عضوی از بدن او را قطع کنند یا با وارد ساختن جراحتی او را ناقص سازند یا کاری کنند که وی دچار بیماری‌های تنی و روانی گردد؛ بنابراین هر عملی که صحت کسی را به مخاطره اندازد ممنوع است. فرقی نیست میان این که بگوییم هر فرد حق سلامت دارد و این که بگوییم جامعه مکلّف است که سلامت هر فرد را رعایت کند و محترم بدارد.[۴]

۳ـ حق استفاده از نعمت‌های مادی برای رفع نیازهای جسمانی: اگر انسانی از هوا و آب و سایر خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها، نور و حرارت خورشید، لباس و مسکن محروم بماند به تدریج سلامت خود را از دست خواهد داد و سرانجام خواهد مرد. چون غرض از خلقت انسان حرکت استکمالی اوست و چون زمینه چنین حرکتی جز با بهره‌وری از حیات و سلامت فراهم نمی‌آید و چون حیات و سلامت آدمی در گرو استفاده از نعم و مواهب مادی است پس باید هر فرد حق داشته باشد که از هوا و مواد غذائی و … استفاده کند بسیاری از احکام حقوقی فقه اسلامی با استفاده به این حق توجیه پذیر است.[۵]

۴ـ حق تدیّن: دین داری جزء مهم‌ترین حقوق انسانی بعد از حق حیات به شمار می‌آید چون زندگی بدون دین ورزی حیات جامد ایستا و راکدی است که هیچ پویایی و حرکتی به سمت تکامل در آن وجود ندارد. به نظر می‌رسد تدین حق همه انسان هاست، این حق هیچ گونه منافاتی با آزادی عقیده نداشته بلکه مویّد آن است چنان‌که در قرآن تصریح شده که آزادی در انتخاب دین و دین ورزی حق مسلّم افراد است {{قرآن|لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ[۶] نمی‌توان دیگران را در انتخاب دین و عقیده اکراه کرد که به سمت خاصی گرایش پیدا کنند چون عقیده امری قلبی است و اکراه در آن تحقق ندارد، پذیرش دین حق، در ذات انسان‌ها نهادینه شده و خداوند باطن بشر را به آن متمایل ساخته است. تهدید به عذاب در صورت روی گردانی از دین حق، بیان اثر تکوینی آن است نه این که اجبار و اکراهی از جانب خداوند باشد. هر انسانی حق مسلم خود می‌داند که تدین به دین فطری داشته باشد و زمانی که ظلمت از نور، تاریکی از روشنایی و رشد از غیّ متمایز گردند هیچ انسان بالغ و عاقلی ظلمت و تاریکی و غیّ را بر نور و روشنایی و رشد ترجیح نمی‌دهد. انبیای الهی نیامده اند که مردم را در پذیرش و قبول دین الهی اکراه و اجبار کنند بلکه آمده‌اند تا پرده‌های جهل را کنار زده و برای مردم مسیر ظلمت را از روشنایی آشکار سازند. پس رشد و بلوغ فکری معرفت به خالق نظام هستی، علم به هدف زندگی و دارا بودن حیات طیبه و نورانی از تمهیدات و برکات تدین و دین داری و از حقوق حقه انسانی به شمار می‌آید که انبیای الهی برای احقاق و احیای چنین حقی مبعوث شده‌اند.[۷]

حقوق اجتماعی افراد

۱ـ حق مساوات افراد در برابر قانون: هیچ امر غیر اختیاری نباید منشأ تبعیض بین افراد یک جامعه باشد. باید همه افراد جامعه در استفاده از دستگاه‌های قانونی برابر و مساوی شناخته شوند. همه انسان‌ها اصالتاً و بالذات حق استفاده یکسان و همانند از قانون دارند؛ و هیچ شخصی نسبت به دیگری متمایز و امتیاز قانونی ای را واجد نیست. الغاء تبعیضات در بهره‌مندی از قانون و دستگاه قضائی حکم می‌کند که هیچ شخصی نباید به سبب آن که رنگ پوست یا نژاد یا زبان دیگری دارد از بهره از مزایای قانونی محروم گردد.

۲ـ حق مالکیت: اگر انسان حق کارکردن داشته باشد لکن فاقد حق مالکیت نسبت به نتیجه کار باشد باز غرض حاصل نمی‌شود. پس باید به انسان حق تملک نیز داد تا بتواند مالک دسترنج خود شود یا بر اساس کارش نسبت به بعضی از اشیاء اولویت‌هایی بیابد.

۳ـ حق آزادی: حق حریّت در حدّ حق حیات از اهمیت برخوردار است. ظهور کامل آزادی در عزم و اراده و تسلط کامل در افعال است. مفهوم سیاسی و اجتماعی آن یعنی قدرت بر تصرّف تا زمانی که ضرر بر دیگران وارد نکند یا انجام عملی که به زیان دیگران یا به زیان هدف متعالی خلقت انسان تمام نشود. مراد از آزادی، مطلق العنان بودن نیست که شخص هر کاری را خواست انجام دهد. آزادی اراده و عمل بر اساس خواهش‌های نفسانی همانا بی بند و باری و تبهکاری است نه آزادی انسانی. زیرا این گونه تصمیم‌گیری و عمل کردن، گام نهادن در حیطه حیات دیگران یا محدود کردن و به خطر انداختن آزادی افراد دیگر است خود این حق مصادیق فراوانی دارد مانند:

۳–۱ـ آزادی در شیوه استفاده از نعمت‌های مادی: شیوه بهره‌برداری از هر نعمت و موهبت باید آزادانه و با اختیار خود فرد باشد نه جبری و تحمیلی.

۳–۲ـ آزادی در گزینش حرفه و شغل: نمی‌توان به کسی گفت تو حق کار کردن داری لکن باید این کار خاص را بر عهده‌گیری و به انجام رسانی. باید هر فردی را در گزینش حرفه و شغل آزاد گذاشت تا بر اساس استعدادهای جسمی و روحی گرایش باطنی و صلاح اندیشی‌ها و مصلحت بینی‌های خود کاری را برگزیند و بدان اشتغال ورزد.

۳–۳ـ آزادی در انتخاب همسر: همان گونه که هر فرد حق ازدواج دارد حق دارد که همسر خود را برگزیند. هیچ دختر یا پسر و زن یا مردی را نمی‌توان مجبور کرد که با شخصی خاص پیمان زناشوئی ببندد. نباید زوجیّت کسی بر وی تحمیل شود بلکه باید هر کسی هر که را می‌خواهد به زنی یا به شوهری بگیرد.

۳–۴ـ آزادی در تحصیل علم و معرفت.

۳–۵ـ آزادی در امور اجتماعی و سیاسی.

۳–۶ـ آزادی در داشتن آراء و نظرات علمی، فلسفی و دینی.

۳–۷ـ آزادی در انجام آداب و رسوم دینی و مذهبی.

۴ـ حق ارضا غریزه جنسی یا حق ازدواج: چون حکمت الهی اقتضا دارد که نسل بشر منقرض نگردد و چون بقا نوع انسان با تولد و تناسل امکان‌پذیر است هر کسی حق دارد که با دیگری از جنس مخالف خود زناشوئی کند.

۵ـ حق مشارکت در امور اجتماعی و سیاسی: هر فرد حق دارد که در امور اجتماعی و سیاسی جامعه مشارکت داشته باشد به این معنا که نمی‌توان کسی را خود سرانه از مداخله در اداره و تدبیر امور و شؤون جامعه و از تصدی مقامات و مناصب اجتماعی و سیاسی بازداشت.

۶ـ آزادی در انتخاب محل اقامت.

۷ـ حق تحصیل علم و معرفت.

۸ـ حق تعلیم و تربیت فرزند.

۹ـ حق تظلم و داد خواهی: اگر یکی از حقوق نام برده دستخوش ظلم و تجاوز دستگاه حاکم یا یکی از اعضای جامعه واقع شد باید برای فرد مظلوم و ستم دیده حق دادخواهی قائل شد در زندگی اجتماعی ـ که آدمی برای استکمال خود از آن گریزی نمی‌تواند داشته باشد ـ باید از ظلم و جور به شدت جلوگیری شود برای دست یابی به این مقصود باید دستگاهی وجود داشته باشد که جلو افسار گسیختگی‌ها و بی قانونی‌ها را بگیرد و هم هر فردی حق رجوع به آن دستگاه را داشته باشد بنابر این نمی‌توان کسی را از رجوع به محاکم قضائی و رفع ظلم از خود و احقاق حقوق خود منع کرد.

۱۰ـ ضرورت امنیت کامل اجتماعی.

۱۱ـ حق منع استراق سمع و تجسس.

۱۲- حق محفوظ ماندن آبرو و حیثیت اجتماعی: آدمی از لحاظ روحی سخت نیازمند و خواهان این است که در میان هم نوعان خود محترم باشد اگر انسان در معرض اهانت و تحقیر باشد نمی‌تواند زندگی ای سالم و مطلوب داشته باشد و در جهت استکمال گام بردارد قانون گذار باید به این شأن از شؤون روانی و نفسانی بشر عنایت کامل مبذول دارد و قوانینی وضع کند که عرض و آبرو و حیثیت اجتماعی هر فرد را از تعرض دیگران مصون بدارد.

نتیجه: آنچه که از حقوق بیان گشت بعضی از حقوقی بوده که برای هر فرد در ارتباط با خودش و در ارتباط با دیگران در امور اجتماعی باید قائل شد و در آموزه‌های دینی و اسلامی حقوق فرد در ارتباط با خود و اجتماعش بطور واضح و کامل بیان شده است. رساله حقوق حضرت امام سجاد ـ(ع) ـ شامل بسیاری از حقوق فردی و اجتماعی است. امّا ۲ نکته را نباید از نظر دور نگاه داشت:

۱ـ ثبوت این حقوق به عنوان اصول حاکم بر قوانین موضوعه مقید است به عدم تعارض این حقوق با حقوق افراد جامعه و دیگران.

۲ـ حق و تکلیف با یکدیگر متلازمند یعنی هر جا سخن از حق می‌شود تکلیفی هم در مقابل آن هست و اگر انفکاکی فرض شود فقط در ارتباط با خداوند سبحان قابل فرض است. هرگاه حقی برای کسی باشد حق دیگری بر اوست که وی مکلف به تادیه آن است بنابر این چنین نیست که در موردی فقط حق ثابت باشد و تکلیف و الزام یا تعهدی نباشد. آنچه در اسلام در ترغیب حفظ برخی از امور وارد شده و آنچه در ترهیب (دوری جستن) و ترک حفظ آن‌ها رسیده است اوّلاً نشان دهنده اهتمام اسلام بر جعل حقوق است ثانیاً لزوم حفظ آن را بیان می‌کند ثالثاً پرهیز از زوال و نابودی آن هاست.


منابع

  1. آیت الله جوادی آملی، حق و تکلیف، ص۲۵۶.
  2. آیت الله یزدی، مصباح، حقوق و سیاست، ج۲، ص۱۹۶۲.
  3. آیت الله جوادی آملی، حق و تکلیف، ص۲۹۰.
  4. آیت الله مصباح یزدی، حقوق و سیاست، ص۱۹۶۲.
  5. همان منبع.
  6. بقره / ۲۵۶.
  7. آیت الله جوادی آملی، حق و تکلیف، ص۲۹۵.