سؤال

مقصود از دین أقلی و اکثری چیست؟


دین اقلی و اکثری به این معنا ‌است که محدوده و توقعات انسان‌ها از دین باید به نحو حداقلی باشد یا به‌گونه‌ی‌ حداکثری. علامه طباطبایی در رویکردی میان اقلی و اکثری معتقد است مطالبی که قرآن و دین باید به آنها بپردازند مربوط به هدایت انسان است و از دین باید همین مقدار انتظار داشت. همچنین توقع انسان از دین در مواردی است که تنها از طریق دین می‌توان به آن‌ها پی برد. بنابراین چنانچه مسائلی از قبیل علوم تجربی یا تاریخی یا فلسفی یا … باشد که ارتباطی به هدایت انسان نداشته یا مطالبی باشد که انسان خود بدون کمک وحی آنها را بفهمد، این‌گونه امور خارج از وظیفه بیان دینی خواهد بود.

در مقابل رویکردهای دیگری نیز وجود دارد. برخی با نگاه دین حداقلی معتقدند هدف و وظیفه دین فقط ارائه رهنمودهایی جهت رسیدن به سعادت و کمال اخروی انسان است و دین کاری به دنیای انسان‌ها ندارد. معتقدان به دیدگاه حداکثری نیز با استفاده از ظواهر برخی آیات و روایات، معتقدند دین اسلام و قرآن، جامع همه علوم و معارف بشری است. به اعتقاد ایشان، دین اسلام آمده است تا همه مشکلات علمی و فکری انسان را پاسخ دهد.

کلیات

بحث «دین اقلی و اکثری» مرتبط با بحث «قلمرو دین» است. بحث قلمرو دین در کلام جدید به صورت عام مطرح است و همچنین به صورت خاص در هر دینی می‌تواند مطرح شود. در مورد اسلام، بحث جامعیت و کمال تحت عنوان‌های مختلف میان مفسران و متکلمان رایج بوده است.[۱]

دیدگاه حداقلی دین

معتقدان به دیدگاه حداقلی‌بودن دین، معانی مختلفی برای حداقلی ذکر کرده‌اند. در یکی از این معانی، اعتقاد به این است که هدف و وظیفه دین فقط ارائه رهنمودهایی جهت رسیدن به سعادت و کمال اخروی انسان است و دین، کاری به دنیای انسان‌ها ندارد. دین در صورتی که به تدبیر امور دنیوی بپردازد خود نیز دنیوی و ایدئولوژیک می‌شود و این با جاودانگی آن در تضاد است. چگونگی شناخت علوم انسانی و تجربی، تشکیل حکومت، روش اداره حکومت، چگونگی مبارزه با مشکلات و مفاسد اجتماعی، مهار قدرت سیاسی در جامعه دینی، چگونگی ایجاد عدالت اجتماعی و ده‌ها پرسش دیگر از قلمرو دین خارج است. پاسخ این پرسش‌ها را بشر باید با به کارگیری عقل و تجربه خود بیابد.

بخش فقه دین، تنها احکامی هستند که در بایدها و نبایدها و حلال و حرام خلاصه می‌شوند و این با برنامه‌ریزی و طراحی برای برنامه دنیایی فرق دارد. برنامه‌ریزی، عملی علمی است و نیازمند علوم و فنون مختلف است که به هیچ‌رو چنین اموری از فقیه بر نمی‌آید و داشتن چنین انتظاری از آن بیهوده است.[۲]

نقد

محققان در نقد این رویکرد معتقدند براساس آموزه‌های اسلام، دنیا مقدمه آخرت است و نمی‌توان گفت که اعمال سیاسی، اجتماعی و… انسان در این دنیا هیچ تأثیر مثبت یا منفی در سرنوشت اخروی او ندارد.

همچنین با نگاه به آیات و روایات به روشنی ثابت می‌شود که احکام، دستورات و رهنمودهای اجتماعی، سیاسی و… جهت هدایت جامعه اسلامی، در آنها یافت می‌شود. اگر وجود این آیات در دین، نشانگر گستردگی قلمرو دین در امور اجتماعی نباشد، وجود چنین قوانینی لغو خواهد بود و خداوند فعل بیهوده انجام نمی‌دهد.[۳]

رویکرد حداکثری به دین

قائلان به دیدگاه حداکثری با استفاده از ظواهر برخی آیات[۴] و روایات[۵] چنین استفاده می‌کنند که دین اسلام و قرآن جامع همه علوم و معارف بشری است. به اعتقاد ایشان دین اسلام آمده است تا همه مشکلات علمی و فکری انسان را پاسخ دهد و همه جنبه‌های زندگی فردی و اجتماعی او را در دنیا و آخرت تنظیم کند؛ لذا دین اسلام نظام‌های لازم جهت اداره جامعه را دربردارد و می‌توان علوم اجتماعی و تجربی نظیر جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، اقتصاد، فیزیک، شیمی، علوم کامپیوتری، ریاضی و… را از قرآن استخراج کرد.[۶]

این رویکرد نیز مورد نقد واقع شده است. محققان با استناد به برخی آیات قرآن[۷] و برخی روایات[۸] معتقدند دین مجموعه معارف، احکام و رهنمودهایی است که پاسخگوی نیازهای فردی و اجتماعی انسان در مسئله هدایت و سعادت را می‌رسانند و اگر این معارف و رهنمودها بوسیله وحی مطرح نشوند ابزارهای متعارف شناخت آدمی مانند عقل و تجربه به تنهایی انسان را به سرمنزل مقصود نمی‌رساند. به عبارت دیگر دین جامع همه نیازهای هدایتی و عوامل مؤثر در هدایت و سعادت فرد و جامعه است و موضوعات دیگر را به خود انسان‌ها واگذار کرده است.

رویکرد معتدل به دین

علامه طباطبایی در ذیل آیه ۸۹ سوره نحل با دو شرط می‌پذیرد که قرآن تبیان و بیان هر چیزی است:

  1. مطالبی که قرآن و دین باید به آنها بپردازند مربوط به هدایت انسان باشد.
  2. انسان نیازمند بیان دین باشد. بنابراین چنانچه مسائلی از قبیل علوم تجربی یا تاریخی یا فلسفی یا… باشد که ارتباطی به هدایت انسان نداشته باشد یا مطالبی باشد که انسان خود بدون کمک وحی آنها را بفهمد، این‌گونه امور خارج از وظیفه بیان دینی خواهد بود.[۹]

یکی از صفات عمومی قرآن این است که بیان هر چیزی است و به تعبیر خود قرآن ﴿َتِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏؛ بيانگر همه چیز است(نحل:۸۹) است. اما مراد از «کل شیء» ظاهراً اموری است که به هدایت انسان بازمی‌گردد نه هر امری.[۱۰] آیت الله مصباح یزدی معتقد است اگر بخواهیم قرآن را براساس اصول متعارف بفهمیم، نمی‌توانیم از آیات قرآن اثبات کنیم که قرآن بیان همه چیز است. در تفسیر سخن هر گوینده‌ای، باید هدف و جهان‌بینی او را مدنظر داشت. در تفسیر قرآن نیز باید دید قرآن برای چه هدفی نازل شده است. هدف قرآن هدایت انسان به سعادت حقیقی یعنی قرب به خدا است و در این صورت با توجه به این هدف و قرینه‌های دیگر، معنای آیه ﴿َتِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏؛ بيانگر همه چیز است(نحل:۸۹) این است که قرآن بیانگر همه اموری است که در راستای هدف هدایت باشند.[۱۱]

مطالعه بیشتر

  • احد، فرامرز قراملکی، قلمرو پیام پیامبران، (بی‌جا: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، زمستان ۱۳۷۶).
  • عبدالله نصری، انتظار بشر از دین، (تهران، انتشارات دانش و اندیشه معاصر، ۱۳۷۸).

منابع

  1. علی اکبریان، حسنعلی، درآمدی بر قلمرو دین، بی‌جا، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۷، ص۱۳.
  2. سروش، عبدالکریم، کیان، دین اقلی و اکثری، سال هشتم، ش۴۱، ص۲–۹.
  3. مصباح یزدی، محمّد تقی، پرسش‌ها و پاسخ‌ها، قم، مؤسسه امام خمینی (ره)، ۱۳۷۸، ج۳، ص۴۷.
  4. ر. ک. نحل/۸۹، یوسف/۱۱۱، انعام/۳۸ و ۵۹.
  5. محمّد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ترجمهٔ سید جواد مصطفوی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل‌البیت(ع) بی‌تا، ج۱، ص۷۶–۸۰.
  6. ر. ک. ایازی، سید محمّد علی، جامعیت قرآن، رشت، انتشارات کتاب مبین، چاپ اول، ۱۳۷۸، صص۵۹–۶۷.
  7. آیه ۸۹ سوره نحل.
  8. کلینی، اصول کافی، ترجمهٔ سید جواد مصطفوی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل‌البیت(ع) بی‌تا، ج۱، ص۷۶–۸۰.
  9. طباطبایی، سید محمّد حسین، المیزان، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، ۱۴۱۷ه‍. ق، ۱۹۹۷م، ج۱۲، ص۳۲۵.
  10. طباطبائی، سید محمّد حسین، المیزان، ترجمه سید محمّد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، بی‌چا، بی‌تا، ج۱۲، ص۴۶۸–۴۶۹.
  11. مصباح یزدی، محمدتقی، معارف قرآن (قرآن‌شناسی)، قم، انتشارات مدرسه علمیه معصومیه، بی‌چا، بی‌تا، ج۲، ص۱۶۳–۱۷۲؛ همچنین ر.ک. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتاب الاسلامیه، چاپ چهارم، ۱۳۶۲، ج۱۱، ص۳۶۱–۳۶۲.